هیرو
01 اردیبهشت 1396
هیمن سینه ریز را سفت توی مشت گرفته است.زبانم بند آمده است و می ترسم حرفی بزنم وکار را خرابتر بکنم. دیگر راضی هستم.ریژان بی صفت طلا را ببرد وکاری به من و هیمن نداشته باشد.این جانوری که من می بینم، از ایرج هم هیچ سراغی ندارد.ریژان نوک تفنگش را رو به سینه ی هیمن نشانه می رود ومی گوید:
برای آخرین بار می گویم : گوهر را بده!
ریژان خان ،ما کرد هستیم وغریب کشی در ذاتمان نیست، آبروی خلق کرد نبر.
من کرد هستم، اما با خیانتکاران هم کاسه نمی شوم.
ریژان، یی زن کرد است ومیهمان، خوب می دانی ما خاکسار میهمان هستیم.
ریژان پا پس می کشد .تفنگش را یک دستی می گیرد و می گوید:
باشد،معامله می کنیم.
قسمتی از کتاب هیرو،نویسنده:شهریار زمانی