محیط طبیعی و جغرافیایی
که شامل اموری مانند نوع آب و هوا و منطقه جغرافییایی که فرزند در آن رشد می نماید، درصد پاکی یا آلودگی محیط زیست، مقدار انس فرزند با طبیعت، شهر به لحاظ بودن و یا نبودن و … میشود که در چگونگی رشد و نمو فیزیکی، عقلانی و حتی اخلاقی فرزندانمان تاثیری فراوان دارد و نیز در شکل گیری ساختمان بدنی، قیافه و چهره ظاهری، روحیات معنوی و مذهبی، میزان درایت استعدادهای هوشی، تعیین سن بلوغ و… نقش آفرین است(همان، ص83)
محیط انسانی و اجتماعی
از این میان، تاثیر محیط خانواده بر تربیت و شکل گیری شخصیت فرزند، بسی فزون تر و چشم گیرتر است.این که محیط خانواده برای فرزند تا چه حد لبریز از محبت و سرشار از شور و نشاط باشد این که پدر و مادر تا چه میزان نسبت به یکدیگر و فرزندانشان دارای حس تفاهم، سازگاری و حرمت گذاری باشند این که والدین و دیگر اعضای خانواده واجد چه فضیلت ها و رذلیت های اخلاقی باشند و… نخستین و پر دوام ترین آثار را بر تربیت کودک بر جا می گذارند. از خانواده که بگذاریم محیط های گوناگون دیگری همچون محل زندگی، محیط تعلیم وتربیت، محیط کار، مساجد، مجالس علمی و محافل دینی و مذهبی، اماکن مقدس زیارتی و عرصه-های سیاسی و اجتماعی جامعه، رسانه ها و دوستان و … میتواند بر تربیت فرزند تاثیر گذار باشد(همان،ص84-86).
“تربیت” واژه ای عربی است که از ریشه “ربو” گرفته شده است و به معنای زیادت، فزونی، رشد و نمو بر آمدن است.(حسن مصطفوی،التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،ج 4،ص34) تربیت یعنی فراهم نمودن زمینه ها و عوامل به فعالیت رساندن یا شکوفا ساختن استعدادهای شخصی انسان در جهت رشد و تکامل اختیاری ذاو به سوی هدف های مطلوب و بر اساس برنامه های منسجم است.(محمد تقی مصباح یزدی، جزوه تعلیم و تربیت، ش429، جلسه اول). استاد شهید مطهری تربیت را به فعالیت در آوردن استعدادهای درونی می داند که در شیء وجود دارد. تربیت در این معنا، همه قوای بالقوه انسان را به صورت بالفعل در می آورد. تربیت شامل همه جنبه ها و نواحی وجود دارد که شامل ابعاد جسمانی،عاطفی، عقلانی و معنوی شخصیت فرد است.(تعلیم و تربیت در اسلام،استاد مطهری، ص57).
فرآیند تربیت
در فرآیند تربیت، شناسایی عوامل تاثیر گذار بر شخصیت متربی،امری تعیین کننده و سرنوشت ساز به شمار می آید. در فرآیند تربیت عوامل چون وراثت محیط جنینی، محیط جغرافیایی، محیط خانواده، محیط جامعه، محیط تعلیم و تربیت، رسانه و …نقش دارند.
محیط جنینی
مراد از محیط جنینی، درون رحم مادر در مدت بارداری است. از آنجایی که تغذیه جنین از خون مادر است، تمام تاثیر پذیری جسمی یا روحی مادر در چگونگی رشد جسمی و روحی جنین تاثیر بسزایی دارد. در این دوران، شرایط روانی مادر، روحیات اخلاقی و معنوی او، وضع مزاجی و بدنی وی، کیفیت غذاهایی که مصرف می کند (از نظر پاکی و حلال بودن و نیز از نظر مفید بودن). صداهایی که می شنوند، صحنه ها و منظرههایی که مینگرد، کلامی که بر زبان می راند، لقمه ای که بر دهان می گذارد و … جملگی در شکل گیری شخصیت کودک تاثیر گذارند بدین گونه که یا به شکوفایی استعدادهای فطری کودک کمک می کند و یا در راه به فعالیت رسیدن قابلیت درونی وی ایجاد مانع و مزاحمت می کند(ر،ک، مرتضی آقا تهرانی، خانواده و تربیت مهدوی، ص 79-82)
به مردت بگوچقدرمن خوش شانسم که توتوی زندگی من هستی ؛ این جمله رامیتونیددرمواقعی که کار خوبی براتون انجام میده و یا وقتی درجمع هستیدوحرف قشنگی در مورد شمامیزنه بهش بگید.
برای اراستگی ، زیبایی و تناسب اندام خود تلاش کنید و همیشه ملکه زیبای همسرتان باشید. یادتان باشد سلیقه و علاقه همسرتان را در اراستن خود اعمال کنید
هر بار كه در طی روز ، هنگام انجام كارها ، تصادفا مقابل هم قرار گرفتید و چشمتان به چشم همسرتان برخورد كرد ، از زدن یكلبخند كوچك و مجانی دریغ نورزید .
مسواک زدن و نخ دندان کشیدن مرتب و معطر بودن دهان تاثیر زیادی در جذب همسر دارد. اصلاح و حمام منظم، استفاده از عطزهای متنوع و خوشبو در منزل جزو وظایف جهادی ماست.
به همسرتون بگید: نمیتونم بهت فکر نکنم”
این جمله مخصوصا وقتی همسرتون ازتون دوره بسیار موثره
این جمله ی کوچولو غوغا به پا میکنه و بهش میفهمونه که چقدر دلتنگش هستید
لازم نیست دائم بهش بگید
«دلم برات تنگ شده» تا بهش بفهمونید
همین یه خط همه چیزها را درست میکنه
…حالا یه چیزه دیگه میگم، میخواید قند تو دلش آب کنید
بهش بگید
«اخه تو با من چه کردی
نمیتونم بهت فکر نکنم.»
برگرفته از جلسات کارگاهی مشاوره،سرکار خانم مسعودیان،مشاور،استاد حوزه ودانشگاه
یکی از خصوصیات بارزم اینکه وقتی ناراحت و خسته باشم باید حتما برم خونه و فضای امنیت خونه یه نیم ساعت تو خودم فرو برم و بعد از اون برای یکی درد دل کنم…
دیروز هم خسته بودم.. در واقع ذهنم و روحم کشش تحمل بعضی از مسائل رو نمی داد… وقتی رفتم خونه فقط یه سلام خشک و خال کردم و رفتم تو اتاق…
خونواده که منو میشناختند از جواب سلام دادنم … هیچی نپرسیدند و بعد از سه ربع ساعتی دیدم خواهرم الهام در اتاق رو زد و گفت: در چه حالی؟ نبینم آبجی ما رو غم ببره… زهرا چته؟ تو لکی؟ گوشم را اوردم تا در بست برای تو باشه.
گفتم: هیچی نیست الهام فقط خسته ام. یعنی روحم درد می کنه.
الهام منو در بغل گرفت و گفت: آخ ببین زهرا رو… کی روحت رو کتک کاری کرده؟
گفتم: امروز درس “نظام خانواده در اسلام” داشتیم سر کلاس بحث ازدواج شد… بحثمون درباره ازدواج آسان بود. بحث بچه ها کشیده شد به این که دخترها خیلی پر توقع شدند… حتما باید کارمند براشون بیاد تا بله بدهند…و .. و به چند دختر خانمی که سنشون به سی سال داره نزدیک میشه، نصیحت کردند و گاها یه متکلهایی هم می گفتن…
به محض اینکه کلاس تموم شد دوستم که دیگه سی سال داشت فورا از کلاس بیرون رفت…. چند دقیقه بعد برای مباحثه داخل حیاط دنبالش رفتم و صداش کردم که دیدم داره ریز ریز گریه می کنه…
در چند قدمیش ایستادم گفتم شاید دوست نداشته باشه من گریه هاش ببینم… و بعد دوباره صداش کردم… گفت: چی میگی زهرا جان! الان حوصله مباحثه ندارم. میای یه کم اینجا بشینیم…
الهام در حالی که اخماش به هم گره زده بود، کنجکاوانه بهم داشت گوش می کرد… گفت: خب بهت گفت چرا داره گریه میکنه؟
گفتم: موقعی که پیشش نشستم صحبت نکردم تا خودش بعد از چند دقیقه لب به دهان باز کرد و گفت:
ببین زهرا جان! چند سالی هست که منو میشناسی! من به حمد الهی چهره مناسبی دارم و تمام تلاشم کردم که از هوشی که خدا بهم داده اون رو در راه کسب علم بپردازم. خیلی تلاش کردم که حجب و حیای خود را حفظ کنم. اما چکار کنم که تمام خواستگارام تا می شنوند پدرم یه کارگر ساده است پا پس می کشند؟ من به عرش الهی هم برسم باز بچه یه کارگر هستم.
دستم روی دستش گذاشتم و گفتم: خدا کریمه عزیزم…
گفت: بله منم قبول دارم که خدا کریمه و راه گشاست اما دیگه خسته شدم از زخم زبونها… خسته شدم از نگاه تحقیرآمیز مادر خواستگارها… دیگه خسته شدم از بس مردم سن منو به چرتکه می اندازند…
گفتم: واقعا هیچ خواستگاری نداشتی که تو رو برای خودت بخواه؟
گفت: زهرا؟ خواستگارای من رو میشه تو چند دسته تقسیم کرد:
دسته اول کسانی هستند که پشت تلفن فقط می پرسند: مدرکش چیه؟ کجا کار میکنه؟ باباش چکار است؟
دسته دوم کسانی هستند: که لطف می کنند نمی پرسند اما تا میان خونمون را می بینند؛ منو ندیده پشیمون میشن. چرا دروغ بگم؟ آخه خونمون مبل و پرده آنچنانی و اوپن نیست…
دسته سوم هم خواستگارانی هستند که خوونواده شون می خواد فقط پسرشون از سرشون وا بشه… تازه می خوان من تکیه گاه اقتصادی پسرشون باشم یا اینکه معتاد هست و از دستش ذله شدن که…
گفتم: واقعا هیچ خواستگاری نداشتی که این مشکلا را نداشته باشه؟
گفت: زهرا جان این سه دسته قسمت عمده خواستگارا بودن . چرا کسایی بودن که با شغل پدر من، پرده نداشتن و نداشتن مبلمان کنار اومدن اما موقع حرف از رسم و سنت که میشد واقعا خانواده ما توان این همه خرج برنمیومد…
گفتم: مگه رسم و رسومشون چی بوده؟ بهر حال هر دختر باید جهیزیه داشته باشه…
گفت: آخه زهرا یه حرف می زنن و یه حرف می شنوی… مادر پسره اومده خونمون همون جلسه دوم میگه : من وایه (آرزو) داشتم که پسرم رو داماد کنم تا خلعتش رو بپوشم… بعد از خلعت فلان و فلان حرف می زنه که باید برای مادر شوهر سه دست کامل بزاریم هر چند دو سه دختر و داماد و پسر و جاری داشت…
بعد میاد سر رسم رسوم عقد و عروسی حرف می زنه که ما خرج عروسی و عقد می دیم اما پا تختی و شب سومی و … وظیفه خانواده عروس هستند و فورا لیست 350 نفری خانواده شون رو به رخ پدر و مادرم میکشه…
از جهزیه هم که نمی خواد چیزی بگی.. چون پسرشون یه خونه مهر ثبت نام کرده توقع داره که تمام کابینت و موکت و کمد کشی و … خونه رو من رو جهیزیه ام بزارم…
زهرا تو خودت مجردی و می دونی درسته که ما مجردها فراغ زمان داریم اما تشتت فکری و روانی خیلی زیادی داریم و کنترل کردن و در مسیر رضای الهی قرار دادنش چقدر سخته اما زخم زبون کسی که هیچ یک از این تحقیرها را نچشیده سخته… دختری که فقط چون باباش معتمد فلان محل هست یا دختر فلان کارمند هست اگر زیبا نباشه اگر مدرک و دانشی نداشته باشه اگر سیمایی نداشته باشه همون موقعیت اجتماعی باباش براش بسه… حالا همین آدم می خواد تو رو توصیه به تقوای الهی بده که ازدواج زود هنگام موجب کامل شدن نصف دینت میشه… و …
که الهام رو من کرد و گفت: کاری که از دست تو بر نمیاد فقط می تونی براش دعا کنی… و سعی کن اشتباه دیگران که از ماجرا خبر ندارن شروع به نصیحت می کنند تو این کار رو نکنی…
سلام دوستان عزیز.این دلنوشته را به صورت داستان کوتاه درباه ی رسم های ازدواج تالیف کردم واین یک داستان برگرفته از گفت وگوی دوستانم است .
دل نوشته ای که جواز خواندنش برای شما صادر شده است
هفته گذشته دل و رمق هیچ چیز و هیچ کس رو نداشتم. ساعت 4:30 تا6 کلاس داشتم بهونه تعطیل کردن کلاس بنده خدا رو که دیروز امتحان داشت رو نداشتم… تا برگشتم خونه دیدم خونواده منتظر من هستند که بریم بیرون. من که پایه ثابت همه تفریحات و بیرون زدن ها هستم. گفتم حسش نیست شما برید من یکم خلوت میخوام.
… خلاصه یه یک و ساعت و نیمی وقت داشتم تا خواهرم برسه یه کم با خودم خلوت کنم. ساعت هفت و نیم زنگ زدم خواهرم گفتم : کجایی؟ گفت تو راه خونه هستم. گفتم پس منم آماده میشم یه کم بریم قدم بزنیم.
یکی از نعمتهایی ک خدا بهم داده، نعمت خواهره اونم از جنس مهربونش… وون لحظه ب شدت در کنار خواهرم به قدم زدن احتیاج داشتم.
اتفاقا حرفی هم نداشتم برای زدن همین که در کنارم بود برام دنیایی از آرامش داشت…
همین طور که آرام آرام می رفتیم به مغازه ای رسیدیم. خواهرم گفت ببین این ظرفهای کودک چقدر قشنگ هستند. گفتم الان میرم میپرسم قیمتش چقدر هست…
تا اومدم قدم از قدم بردارم من و خواهرم هر دوتایی چشممون به وسیله ای توی ویترین خورد که نوشته بود ” میوه خشک کن” در کنارش وسیله ای دیگر بود که اونم “سالاد درست کن” بود… من و خواهرم با تعجب به هم نگاه می کردیم…
تو راه برگشت خواهرم گفت: داءم برای راحتی زندگی خرج میکنم تا وقتی زیاد بیاریم اما من نمی دونم با این وقتهایی ک می خریم چکار میکنم؟!
گفتم: راست میگی اما من دارم به قضیه دیگه فکر میکنم ک ما با دو چیز برای خرید احتیاج به بصیرت داریم یکی خرید کالای ایرانیه و دیگری خرید ضروری زندگی…
خواهرم گفت چقدر دخترهای تازه عروس می شناسم که حتی بلد نیستند از بعضی وسایل استفاده کنند اما خووادشون رو مجبور میکنند که براشون خرید کنند و آخرش ته کابینت باید خاک بخوره…