شیوه زیست مردمی چیست؟ چه کار کنیم که مردمی باشیم؟
بعضی فکر میکنند اگر خیلی با مردم شوخی کنند میشوند مردمی. تجربه نشان داده که شوخی زیاد مبلّغ را از چشم مردم میاندازد. شوخی زیاد آبرو میبرد. مردمی بودن به مزاح زیاد نیست، به همان است که پیامبر (ص) داشتند.
خداوند در قرآن میفرمایند:
لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيم؛ به یقین، رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است، و اصرار بر هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان
است.(سوره توبه: ۱۲۸)
پیامبر(ص) وقتی سه روز کسی را نمیدید، میپرسید کجاست؟ اگر زنده بود حضرت تشریف میبردند به دیدنش و اگر مریض بود به عیادتش میرفت. اگر مسافر بود، حضرت دعا میکردند ان شاءالله سالم از سفر برگردد. شخصیت مردم را تکریم میکردند. نسبت به کوچک و بزرگ مهربان بودند.
امیر المؤمنین امام علی(ع) میفرمایند: خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُم؛ با مردم آنچنان رفتار کنید که اگر با آن روش جان دادید برای شما گریه کنند و اگر زنده ماندید با آغوش باز و شوق فراوان به سوی شما بشتابند. (نهج البلاغة، صبحي صالح، ص: ۴۷۰)
منبع:
کتاب راهنمای تبلیغ ،امیر ملک محمودی، ص ۶۷- ۶۶.)
توصیههای مهم استاد شهید مطهری درباره شیوه صحیح کتابخوانی
انسان کتاب را بار اول به قصد لذّت میخواند. در این صورت نمیتواند در مورد مطالب کتاب قضاوت کند؛ دور دوم میخواند (حتّی قویترین حافظهها نیازمند است که یک کتاب مفید را لااقل دو بار پشت سر هم بخواند)؛ پس از آن، مطالب را تجزیه و تحلیل و دستهبندی میکند و هر مطلبی را با توجّه به اینکه از چه دسته مطالب است به حافظه میسپارد.
اشتباه است اگر انسان یک کتاب را مانند یک سرگرمی مطالعه کند و قبل از آنکه مطالب کتاب، درست جذب ذهن شده باشد و ذهن فرصت تجزیه و تحلیل پیدا کرده باشد به کتاب دیگر و موضوع دیگر بپردازد؛ امروز کتب تاریخی، فردا روانشناسی و پس فردا مثلا کتب مذهبی مطالعه کند، همه مخلوط میشوند و حکم انباری بینظم را پیدا میکند.
انسان رشید کتابها و مطالبی را که برای خود لازم میداند، جمع میکند، آنها را مکرراً مطالعه و دستهبندی و سپس خلاصه میکند. خلاصه را یادداشت و به حافظه خود میسپارد؛ بعد به موضوع دیگر میپردازد.
منبع:
کتاب امدادهای غیبی در زندگی بشر، ص106 (با تلخیص)
.
در دستگاه خلقت بین نان و دندان رابطه است.
اگر نان نبود دندان نبود و اگر دندان و صاحب دندان نبود نان نبود. بین روزی و روزیخور و وسایل تحصیل روزی و وسایل خوردن و هضم و جذب روزی و وسایل هدایت و راهنمایی به روزی، در متن خلقت ارتباط است.
آن كس كه انسان را در طبیعت آفریده، و به او دندان داده:
1- نان، یا همان مواد قابل استفاده را هم در طبیعت آفریده.
2- فكر و اندیشه و نیروی عمل و تحصیل و حس انجام وظیفه را هم آفریده است.
پس لازمه اینكه خدا ، هم نان داده و هم دندان یا همان لازمه رزاقیت خدا، این نیست كه كار و كوشش و فعالیت و عمل و كسب و كار لازم نیست ، به كار انداختن اندیشه برای پیدا كردن راه بهتر تحصیل روزی لازم نیست ، دفاع از حقوق لازم نیست ، زیرا نان و دندان و نیروی كسب و كار و قوه فكری و دماغی و وظیفه و تكلیف عقلی و دینی برای تحصیل روزی همه جزء یك دستگاهاند ، همه اینها توأماً مظهر رزاقیت خداوندند.
پس بر ما لازم است كه بعد از آنكه رابطه روزی و روزیخور را دانستیم، و دانستیم كه وسایلی برای رسیدن روزی به روزیخور آفریده شده و تكلیفی هم برای تحصیل آن متوجه ما هست، كوشش كنیم ببینیم بهترین و سالمترین راه برای رسیدن به روزی چیست، و قوای خود را در آن راه به كار بیندازیم و به خداوند كه خالق این راه است توكل كنیم.
منبع:
بیست گفتار؛ استاد مطهری؛ ص157
می شود فاطمه پریشانش/می رسد دست او به دامانش
می کند افتخار در محشر/زایر اربعین به ایمانش
مرز را ، عشق دین به هم زده است/دلبری مهجبین به هم زده است
عجبی نیست اگر که عالم را/زائر اربعین به هم زده است
من که شاگرد دینی ات باشم/عاشق هم نشینی ات باشم
می دهی تو اجازه ام آقا/زائر اربعینی ات باشد
مثل عبدی حقیر می آیم/عاشق و سر بزیر می آیم
اختیاری ندارم از خود من/دست من را بگیر می آیم
تا جهان را نوشت و بر پا کرد/کربلا را بهشت دنیا کرد
عشق ملیونی حسینی را/اربعین می شود تماشا کرد
این فقط پا به جاده رفتن نیست/یک ملاقات ساده رفتن نیست
می رسی تا خدا درنگ نکن/این فقط یک پیاده رفتن نیست
ساکن شهر کربلا تو حسین/راه زیبای تا خدا تو حسین
مطمئنم که عاقبت روزی/می کشی اربعین مرا تو حسین
از مدار غمت گریزی نیست/در جهان مثل تو عزیزی نیست
عشقِ میلونیِ حسینی ها/در ازای غم تو چیزی نیست
گفتی که نشان مومنینت باشد/هر شیعه که زائر زمینت باشد
والله قسم به روز محشر هم بُرد/با زائر روز اربعینت باشد
در غمت من سرور می بینم/من فرج را نه دور می بینم
از نجف تا به شهر کرب و بلا/جاده ای تا ظهور می بینم
شاعر:حجت الاسلام موحدی
غاصبان حکومت حسن بن علی علیه السلام، زمام امور جامعه را به دست چه کسانی می سپردند؟!
در دستگاه معاویه کارها در دست متملقان خلفا بود. کسانی که در این دوران تملق رؤسا و خلفا را می گفتند کارها در دست آنها بود.
خالد بن عبدالله قصری که در زمان عبدالملک مدتی حاکم عراق و کوفه بود و خیلی هم ظلم و سوء استفاده کرد، به گواه تاریخ، چنین می گفت: خلافت از نبوت بالاتر است «کان یفضل الخلافه علی النبوه». استدلال هم می کرد و می گفت: وقتی شما به مسافرت بروید، کسی را به عنوان خلیفه و جانشین خودتان می گمارید که به کارهای خانه و دکانتان رسیدگی کند؛ این خلیفه است . بعد که به مسافرت رفتید مثلا کاغذی هم می فرستید و پیغامی هم به یک نفر می دهید که می آورد، آن رسول است.
» حالا کدام بالاتر است؟! کدام به شما نزدیک تر است؟! آن کس که شما در راس خانواده تان گذاشتید یا آن کس که یک کاغذ دادید تا برای شما بیاورد؟!
در زمان عبدالملک و بعضی پسرهای او، یک نفر به نام یوسف بن عمر ثقفی را مدتهای مدید بر عراق گماشتند. او سالها حاکم و والی عراق بود. این شخص آدم عقده ای بدبختی بود که از عقده ای بودنش چیزهایی نقل کرده اند.
مرد کوچک جثه و کوچک اندامی بود که عقده کوچکی جثه خودش را داشت. وقتی که پارچه ای به خیاط می داد تا بدوزد، از خیاط سوال می کرد که آیا پارچه به اندازه تن من است؟ خیاط به این پارچه نگاه می کرد و اگر مثلا می گفت برای اندام شما اندازه است و بلکه زیاد هم می آید فورا پارچه را از این خیاط می گرفت و دستور می داد که او را مجازات هم بکنند!
خیاط ها این قضیه را فهمیده بودند. به همین خاطر، وقتی پارچه ای را به خیاط عرضه می کرد و می گفت برای من بس است یا نه؟! خیاط نگاه می کرد و می گفت نه. این پارچه ظاهرا برای هیکل و جثه شما کم بیاید و باید خیلی زحمت بکشیم تا آن را مناسب تن شما در بیاوریم.
همین فرد عقده ای زید به علی علیه السلام را در کوفه به شهادت رساند.
منبع: سیره معصومان علیهم السلام، ص201.