نمایش بی حد تبلیغات از رسانه ملی چنان گسترده شده که گاهی فکر میکنیم کنترل پخش از دستان مسئول مربوطه خارج شده است. پخش طولانی مدت تبلیغات باعث کلافگی مخاطبین رسانه ملی شده که بهتر است مسئولین امر بیشتر از پیش به فکر چاره باشند.
در سالهای گذشته با شروع ایام سوگواری سبک نمایشی تبلیغات تلویزیون نیز تغییر میکرد، اما متاسفانه در سال جاری شاهد آن بودیم که در بعضی روزها آگهیهای بازرگانی با همان تنالیته و کنتراست رنگهای روشن و آهنگهای شاد قبل، از رسانه ملی پخش گردید!
با پیشرفت تبلیغات تلویزیونی و گسترش سرویسهای مختلف، روز به روز شاهد پیشرفت و گسترش و تنوع در تهیه و تولید آنها هستیم که البته موجب رشد مصرفگرایی در جامعه اسلامی و ناامیدی قشر متوسط و ضعیف جامعه شده است.
بزرگنماييهاي غير واقعي و فريبنده و برجسته نمایی دور از واقعيت، براي تبليغ محصولات از جملهی اين تضاد ارزشي است و سوءاستفاده از نگرشهاي مذهبي مردم و همچنین ترغيب آنها به خريد کالاهای تبلیغی امري ناپسند است که به وفور در تبليغات بازرگاني رسانه ملی ديده ميشود.
خرید بیش از اندازه برای پر کردن یخچال که فضای بزرگتری نسبت به نیاز مصرف یک خانواده دارد یا تهیه جهیزیه لوکس، چیزی جز به نمایش گذاشتن ثروت و قدرت در عموم جامعه ندارد. پخش چنین آگهیهای بازرگانی از صداوسیمای اسلامی، باعث سردرگمی مخاطبین میشود که آیا رویکرد و اهداف انقلاب اسلامی با نمایش تبلیغات در رسانه اسلامی همخوانی دارد یا خیر؟!
مصرفگرایی عبارت است از اصالت دادن به مصرف و هدف قرار دادن رفاه و داراییهای مادی که در اثر گسترش سرمایهداری در اروپا بهوجود آمد. توسعه انواع فروشگاههای بزرگ، تنوع کالاها و ایجاد مدگرایی در جامعه باعث شد مردم هر چه بیشتر و در زمان کوتاهتری به سمت کالاها و استفاده از آنها سوق یابند.
رسانه ملی با پخش برخی تبلیغات بازرگانی که موجب تغییر فرهنگ ایرانی اسلامی شود، نباید مبلغ فرهنگ غرب باشد.
اگر عوامل متعددی چون پخش آگهیهای بازرگانی و تبلیغ اجناس غیر ضروری باعث گسترش فرهنگ مصرفگرایی در جامعه شود، میتواند ایجاد کنندهی عقدههای روانی در افراد و تشدید آن باشد. پخش تبلیغات از رسانه میتواند ارزشهایی مانند قناعت و زهد در جامعه را کمرنگ جلوه داده و در مقابل، به دنیاطلبی و لذتطلبی ارزش بخشد که این خود مایه رشد و گسترش مصرفگرایی است و منجر به ایجاد پیامدهای نادرستی از جمله: شکاف طبقاتی بین اقشار جامعه، فشار هنجاری بر افراد و خانوادهها و تغییر فرهنگ ایرانی و اسلامی در جامعه میشود.
برخی تبلیغات تلویزیونی جهت جذب بیشتر مخاطب و حتی فریب آنها، به جای آن که در راستای خدمت به تولید ملی و کارآفرینی تولید محتوا کنند، مردم را به سمت فرهنگ مصرفگرایی ترغیب میکنند؛ آن هم در شرایطی که برای تهیه کوچکترین کالای روزمرهشان هم دچار مشکل هستند.
آگهي نبايد متضمن فريب و فراتر از واقعيت باشد و كالا يا خدمات مورد نظر را با ادعاي خلاف واقع، برتر از آن تصويرسازی کرده و نشان دهد. همچنين ملزم است از اغراق بپرهيزد.
پیامهای بازرگانی سیما میتوانند به نمادی از آگاهی بخشی برای مردم بدل شوند که از کیفیت، کاربرد و دوام اجناس و کالاهای ایرانی حمایت کنند.
صداوسیمای جمهوری اسلامی بابرنامهریزی، نظارت و کنترل بیشتر و دقیقتر تبلیغات بازرگانی میتواند در بازنمایی سبک زندگی و بینش اسلامی کمک شایانی نماید.
پگاه پرهون دانشجوی کارشناسی ارشد ارتباطات
نبض صداوسیما|@iribnabz
امروز پایان سفر بود همه ی وسایل ها را جمع و به طرف شهر خودمان حرکت کردیم.من از شیشه کنار خودم به کویر تشنه نگاه می کردم و همزمان صدای رادیو را هم می شنیدم وهر از گاهی خواهرم فاطمه مرا صدا میزد و من خیلی تؤجهی نشان نمی دادم وبا ابروی درهم کشیده به حرف هایش ادامه می داد.
من نیز دوباره نگاهم به دنبال زمین وآسمان می دوید. پدر نگاهی از آینه جلو به من انداخت وبا لبخند گفت:انگار سفر دختر ما رو خیلی خسته کرده ،نگاهش کردم و چیزی برای گفتن نداشتم وسکوت را ترجیح دادم وبا لبخند سرم را به عنوان تایید تکان دادم.سرم را به طرف بیابان های خشک وبی آب و علف چرخاندم .
خستگی مادر وپدر نمایان بود ،بعد از چند ساعت رانندگی در جاده صحرایی ،خستگی هم داشت، که صدای اذان به وقت ظهر از رادیو شنیده شد.
خوشحالی در چهره پدر موج زد وگفت ؛به نزدیک ترین روستا که رسیدیم می ایستیم، ونماز می خوانیم و اندکی استراحت می کنیم.
همین جور که صحراء را نظاره می کردم، ناخودآگاه گفتم؛بابا…بابا…گلدسته می بینم. پدر سرعت را کم کرد و همه ی نگاه ها به طرف گلدسته ها رفت.
از سرعت ماشین کاسته شد و پدر چراغ راهنما را روشن کرد و وارد جاده ی فرعی شد که انتهایش یک امامزاده در دل بیابان برهوت یکه وتنها ….جایگاهی برای تازه کردن نفس برای مسافران و در راه ماندگان بود.
من وفاطمه ومادر وضو گرفتیم و وارد نماز خانه شدیم هوای نماز خانه خیلی دلچسب ومطبوع بود دوست داشتم ساعت ها در آنجا بخوابم و نفس تازه کنم.
چیزی در قلبم دوست داشت نمازم طولانی تر باشد اما تا به خودم آمدم نماز ظهر وعصر را هم خوانده بودم.وبعد از نماز برای عرض ادب و سلام به طرف ضریح رفتم و ضریح زیبا و خنک را بوسیدم، حالم بهتر شد، خواهرم گفت؛ مادر تا شما زیارت واستراحت می کنید من وزهرا نگاهی به اطراف امام زاده می اندازیم، دوست داشتم بدانم فاطمه این همه انرژی را از کجا به دست آورده! که در این گرمای کویر و آفتاب سوزان میخواهد هوای خنک و دلچسب را رها کند واطراف را هم بگردد ،این چند روز سفر برایش کافی نبوده !
فاطمه دستم را کشید اگر خودم را جمع نکرده بودم زمین میخوردم. وبه طرف کفش ها حرکت کردخیلی سریع کفش هایش را پوشید و در یک چشم برهم زدن نا پدید شد ، من صدایش کردم گفتم صبر کن ،کجا میخواهی بروی؟!گفت؛بیا پشت امامزاده ،گفتم آنجا که قبرستان است.گفت: تو بیا…من رفتم ،هنوز چند قدم مانده بود که به او نزدیک شوم که با صدای بلند گفت؛ زهرا ،مزار یک شهید ،گام هایم تندتر شد وبه سمتش رفتم فاطمه در کنار مزار شهید نشسته بود و دعا می کرد بالای سر مزار جعبه ی حلبی بود که با یک پرده ی زیبا داخلش را پنهان کرده بود .
من در کنار مزار شهید مشغول قرائت فاتحه و دعا بودم که متوجه شدم فاطمه دوباره غیبش زده و در همین لحظه صدای فاطمه را شنیدم که گفت :خواهر جان چند لحظه صبر کن می خواهم عکس بگیرم.
من ایستادم و نگاهم به پرده روی جعبه ی حلبی بود و گفتم:فاطمه خانم اینجاهم دست از عکاسی بر نمی داری!
گفت؛چند لحظه،فقط چند لحظه…در لحظه ای که صدای فلش دوربین آمد باد شدیدی شروع به وزیدن کرد وپرده را از چهره شهید کنار زد.
فاطمه صدایم کرد وگفت ؛ دیدی شهید هم راضی به گرفتن عکس بود ومی خواست خودی نشان دهد.
من این عکس را از دنیای عکس های فاطمه را خیلی دوست دارم .
شهید هاشم توکلی التماس دعا
به قلم
پرهون
سلام دوستان گرامی
دوهفته پایانی اسفندماه ،حوزه ی ما رنگ وبوی خاصی به خود گرفته…
فرشته های سپیدبال جشن نه سالگی برپا کردند شادی وسرور بچه ها ،لبخند مادران وتکاپوی مربی های پرورشی دیدنی است.
صحبت این روزهای من ودوستان از خاطرات جشن تکلیف است.
مربی های آموزش احکام از طلاب سطح سه بودند وطلاب سطح دو اجازه ورود به مراسم ندارند.منم به عنوان عکاس در جشن حضور داشتم .خیلی خوب بود البته جشن تکیف هفته آینده هم ادامه دارد .
شده ام نه ساله…جشن تکلیف من است…این شعر را به یاد دارید؟
ما آتشنشان نيستيم
و حافظه ي تاريخي مان هم
پر از خاطرات تلخ است،
از آتش و دود و در و ديوار…
و تو چه عاشقانه
به دنبال رفتني جاودانه بودي
نه ماندني حقيرانه.
كاش لااقل قبل از پروازت
يادمان داده بودي
آتش دل عزيزانت را
چطور خاموش كنيم؟!
راستي،
ما هم سوختيم
بيا و خاموشمان كن…
شاعر :وجيهه سامانی
وقتی حالتان خوب است و تعادل روحی دارید ،بنویسید.
زمانی که احساس برشما غلبه کرده ودیگر قدرت تفکر ندارید ننویسید واگر نوشتید در فضای مجازی نشر ندهید .
مخاطب بعد از خواندن مطلب از روی کلمات میفهمد که نویسنده تعادل روحی و جسمی دارد یا نه؟!
هنگامی که تشدد فکری دارید ننویسید حتی اگر مطلب نابی داشته باشید مخاطب نوشته ی شما را می خواند ولی به هدف اصلی مطلب دست نمی یابد .و حالات شما در دست نوشته هایتان مشخص است ودر حالت عصبانیت وخشم ،مطلب تاثیر گذار نیست برای اینکه مطلب پر از خشم، بغض وکینه است حتی اگر خودتان متوجه آن نشوید خواننده که دارای حالت تعادل روحی وجسمی است از نوع انتخاب کلمات شما میداند نویسنده باخشم این مطلب را نوشته است .عقده تان بروی کلمات تخلیه نکنید خواننده متوجه می شود .
گاهی اوقات بعد از خواندن یک مطلب ، قدرت تفکر از ما گرفته می شود و درهایی از احساس را بروی ما میگشاید و بعضی از مطالب عقل را دچار هیجان واهی می کند و وقتی عقل آرام شد پی میبرد که هدفی در متن نیست.در بعضی از متن ها عشق های کاذب است که لحظاتی ذهن و قلب مخاطب را درگیر میکند. قدرت تصمیم گیری را از مخاطب می گیرد.
وقتی عقل قادر است تصمیم درست بگیرد بنویسید شاید یک جمله برای سوق دادن ذهن مخاطب به سوی هدف اصلی کافی باشد.
پس مراقب خود ودست نوشته هایتان باشید.
اندک تجربه های شخصی.