طلیعه حضور...
قسمت 4
بعد از اینکه سخنرانی تمام شد پلکهایم به پایین سر میخورد ودیگر توان جست وجو و نوشتن را ندارد.
در همین لحظات آقایی شروع به مداحی میکند و سالن پر از صدا می شود وخواب از چشمانم پرید و همین که سرم را از روی صفحه ی ساعت به ستون افتاد دیدم بله عکاس خبری که از عکس گرفتن خسته شده بود ویا دیگر سوژه ای نبود برای عکاسی ،خودش سوژه شد و داشت بازی موبایلی می کرد به منم سپرده شده بود که مواظب همجا وهمه چیز باش و از سوژه ها عکس بگیر ومن هم سریعا عکس گرفتم ولی به دلیل دور بودن کورسویی نمایان بود .
وقت ملکوتی اذان شد ،من به همراه دو دوست دیگرم برای نماز حرکت کردیم تا به صفوف فوج فوج فرشتگان برسیم ولی اندکی دیر رسیدیم وبعد از خواندن نماز ،آشنایی با دوست دوستان و استراحت کوتاه ،کلاس های نوبت عصر شروع شد وبرنامه با شاعری شروع شد که در سن نوجوانی در شب شعر رهبر شرکت کرده بود وامروز سالها از آن میگذشت وشاعر شروع به شعر خواندن کرد و اشعاری دلنشین خواند که به هرکس نگاه میکردی گوش بود وجز صدای شاعر صدای دیگری در سالن به گوش نمیرسید انتظامات بیکار شدند شاعر ،شعرهای ملکوتی خواند من نیز از فرصت استفاده کردم وچند شعر از شعر های او را در دفترم ثبت نمودم که در پستی جداگانه به شما دوستان تقدیم میکنم.