25 آبان 1397
بغضی گلویت را میفشرد اما در چهره آرامی، چشمانت را از همه پوشاندهای تا اشکهایت نمایان نشود. یادت میآید! شبی را که غواصها به سویت آمدند با ذکر یا زهرا راه یافتند. یادت میآید در عملیات کربلای۴ چهگذشت! حسین کجاست… علی چطور… عباس چه… بیشتر »
7 نظر
10 خرداد 1397
دوست دارم بنویسم اما قلمم نای نوشتن ندارد! گاهی اوقات دیگه کار از نامه نگاری و دلنوشته نوشتن گذشته، و دلت یک دلسیر گریه میخواهد. از آن گریههایی که ضجه دارد، نه از آنهایی که آهسته و زیرزیرکی هست، از آنهایی که هیچ کس نباشد خودت باشی و خدایت و فکر کنی… بیشتر »
08 شهریور 1396
گاهی اوقات برخی رفتارها خشمگینم میکند، برای تسکین عصبانیتم تنها یک جمله آرامم میکرد: «اگر تو هم مانند او رفتار کنی مثل او هستی!» آرام شدنم لحظهای بود، بعد از ترک محل هجوم افکار و اوهام به ذهنم چنگ میانداختند و چوب توبیخ بر سرم میزدند که چرا جوابش… بیشتر »
12 تیر 1396
سلام کاترینا میدونی من امروز صبح کجا بودم! سلام نبرا، نه فقط خیلی به فکرت هستم که از پوچی بیرون بیایی! کاترینا چرا همه ی ما در مورد مسلمونا فکر بد می کنیم و همیشه اونا رو تروریسم خطاب می کنیم! من امروز رفته بودم مسجد مسلمونا… ای وای نبرا… بیشتر »