29 بهمن 1395
دنیای خاطرات:#قسمت_4بعد از اینکه سخنرانی تمام شد پلکهایم به پایین سر میخورد ودیگر توان جست وجو و نوشتن را ندارد. در همین لحظات آقایی شروع به مداحی میکند و سالن پر از صدا می شود وخواب از چشمانم پرید و همین که سرم را از روی صفحه ی ساعت به ستون افتاد دیدم… بیشتر »
نظر دهید »
29 بهمن 1395
دنیای خاطرات:#قسمت_3من که با شنیدن سخنرانی ها به یاد طلیعه خودم افتادم که برنامه ها فشرده بود ومن از فرط خستگی و چشمان نیمه باز نتوانستم به نحواحسن استفاده کنم.ولی در این طلیعه به طلبه هاهم فکر کرده بودند وبرنامه ها متنوع بود .بعد از استراحت سخنرانی دو… بیشتر »