01 اردیبهشت 1396
یادم می افتد که این بار فقط می خواهم تمرین دوست داشتن کنم. به ضریح نگاه می کنم ودست هایی که تلاش می کنند خودشان را جلوتر می کشند ومیله ها را لمس کنند.دست های محتاج ومشتاقی که به امیدی این همه نزدیک آمده اند. دست هایی که پل می شوند تا دلشان عبورکند… بیشتر »
نظر دهید »
01 اردیبهشت 1396
کزمان !این حکم را بگیر وبا اسب من،خود را سریع به کربلا برسان. در سپاه حسین بن علی ،سراغ عباس وبرادران مادری اش را بگیر ودور از چشم دیگران ،این حکم را به آنان بده. به آنان بگو :پسردایی تان عبدالله بن ابی محل بر شما دورد می فرستد واز شما تمنا دارد که با… بیشتر »
14 فروردین 1396
زیر نور فسفری رنگ سحر تیربار دشمن که نفس خورد، حسن پیک گردان صدای هن هن نفس بقیه را شنید.مدتی بود از هاشم خبری نداشت. منور پشت منور به آسمان می رفت و چشم تیربار دشمن می شد.نگاهش به لوله تیربار بود که انگار حبه زغال ،گل انداخته بود. تیر های دو زمانه زوزه… بیشتر »
07 فروردین 1396
امروز تشییع جنازه ی یکی از صمیمی ترین دوستانم بود. از وقتی به خانه آمدم تا الان ،یک لحظه ذهنم آرام نمی گیرد.روزهای شناسایی و عملیات مدام به یادم می آید وخاطرات تلخ وشیرینی که با دوستم داشتم مرا رها نمی کند.دلم بد جوری گرفته است… خدایا!کسی که… بیشتر »