نامه به خواهر 1
نامه به خواهر 1
خواهر گل و گلابم سلام
امیدوارم حالت خوب باشه و همیشه سالم و سرحال باشی. ببخشید که خیلی وقته نتونستم بیام شهرمون و بابا و مامان و آبجی عزیزمو ببینم. خدا میدونه دلم پیشتون هست و واستون دعا میکنم که فکر میکنم همین دعاها، بهترین کاری هست که میتونم انجام بدم. اگه از حال منم بخوای بدونی، الهی شکر. بد نیستم. ینی خوبم. قم خیلی راحت بودیم و از برکات حوزه و حرم بی بی استفاده میکردیم اما از وقتی از قم هجرت کردم و به این روستای کوچیک واسه تبلیغ اومدم، احساس وظیفم هم بیشتر شده و حتی حس میکنم اگه همین حالا بمیرم و جام رحمت رو سر بکشم، وجدانم راحت تره! چرا که میدونم حداقل مفیدتر واقع شدم و دست چندتا دختر و پسر همسن و سال تو و دیگران را تونستم بگیرم. بگذریم.
حرفای مختلفی درباره آبجی زهرای عزیزم از خونه بهم میرسه. شنیدم خانم تر شدی و از بچگیت دوس داشتنی تر. بزرگتر شدی و چادر مشکی و مقنعه ات را که سر میکنی (هزار ماشالله و بلکه صدهزار ماشالله) قند تو دل بابا و مامان و داداش و زن داداشت آب میشه. شنیدم تو همین چند ماهی که داداشی نبوده، چندتا خواستگار هم داشتی و چون تیپ و ظاهرت خوب بوده، توجهی به سن و سالت نکردن و اسباب خنده ما رو فراهم کردن! اینکه میگم «اسباب خنده» نه اینکه بهت خندیده باشم. ذوقتو میکردم و خندم میگرفت که آبجی زهرام واسش خواستگار اومده! اما عزیزدلم! خیلی وقت بود که میخواستم یه کم با هم راحت حرف بزنیم و چندتا حرف که خلاصه یه دنیا دلواپسی و محبت یه داداش به آبجی کوچیکش هست در چندتا نکته خلاصه کنم. میدونم اهل رعایت مسائل شرعی و حیا و عفاف هستی اما وقتی تصمیمم واسه نوشتن نامه قطعی شد که توی آخرین باری که بعد از مدتها اومده بودم خونه و خونواده دایی و خاله اومده بودن منو ببینن، احساس کردم با پسراشون خیلی راحت برخورد میکردی و با تیپ و ظاهر نسبتا راحت، نشسته بودی باهاشون بگو بخند میکردی. میدونم اهل برنامه ای نیستی ولی دلم از دلشوره یه جوری میشه وقتی یادم میاد که تو خونه و بیرون، مدام با گوشیت ور میرفتی و هرچی مامان میگفت بیا کمک، توجهی نمیکردی و حتی بعضی وقتا یواشکی جیم میشدی و میرفتی توی اتاقت و آروم حرف میزدی و برمیگشتی. نمی پرسم با کی حرف میزدی چون بهت اعتماد دارم اما زهرای عزیزم، عزیزدل داداشی! سن و سال تو الان به عنوان یه دختر دبیرستانی که داره کم کم وارد دانشگاه میشه، خیلی حساسه و خلوت و روح تو از گلبرگ گل هم لطیف تره. چون خیلی وقته که بخاطر موقعیتم جوونای زیادی به من مراجعه میکنند و مشاوره میگیرن، دلم میخواد از تجربه های زندگی دیگران واست بگم تا یه کم دور و برت رو بهتر بشناسی و فکر نکنی همه مثل خودت مهربون و ساده و بی ژیله پیله هستن. البته قبلش اینو بگم که نمیخوام کاری کنم که نسبت به همه سوء ظن پیدا کنی اما نکاتی هست که بدونی خیلی بهتره و من قضاوت این مسئله را به خودت میسپارم.
آبجی جونم! «احترام» گذاشتن به مردم و حتی نامحرمان یه حرفه و «اعتماد» به اونا و «راحت رفتار کردن» یه حرف دیگه. باید به همه احترام گذاشت و نباید حرمت کسی را شکست اما مجبور نیستیم و معقول هم نیست که به همه نوع آدم اعتماد کنیم و باهاشون خیلی لارج و راحت رفتار کنیم. تازه یادت باشه که بعضیا ارزش اعتماد ندارند و عده ای حتی ارزش «اعتنا» هم ندارن و باید فقط از کنارشون رد شد و کمترین توجهی بهشون نکرد. بذار راحتت کنم و بگم که اصولاً به هیچ مرد نامحرمی اعتماد نکن اما حداقل به پانزده تیپ از آقایون (اعم از مجرد و متاهل) حتی اعتنا هم نکن. (ممکنه به نظر برسه بعضی خصلت هایی که میخوام بگم خیلی بهم نزدیکن و یا بعضیا چندتا از این خصوصیات را باهم دارن) مختصراً اون پانزده گروه اینا هستن:
1- مردها و پسرایی که به جای شناخت منطقی و اصولی از تو، سراغ جنبه های احساسی وجودت میرن و با عواطف و احساساتت بازی میکنن. از خودخواه ترین آدمان. تشنه عواطف ظریف و لطیف دخترونت هستن. دوستیشون بیشتر در حد حرف میمونه و حتی ممکنه تو را واسه پز دوس دختر داشتنشون بخوان. اینا هدفشون شخصیت تو نیست و فقط (یه مشت) حرفای عاطفی و احساسی تحویلت میدن و بعد از مدتی که تاریخ مصرفت واسشون تموم شد ولت میکنن.
2- مردها و پسرایی که از آشنایی با بابا و مامان طفره میرن و کلاً اهل مسئولیت پذیری و این حرفا نیستن. فقط بهت وعده های سر خرمن میدن. هرچی منتظر میشی که اگه دوستت داره، با خونوادش بیاد خونه و با مامان و بابا آشنا بشن، نمیان و مدام بهونه میارن و فقط رابطه رو با تو طولانی و خسته کننده میکنن. متاسفانه هیچ حسابی نمیشه روی اینا کرد و حتی ممکنه بعد از مدتی بهت بگن: نشد! دوس داشتم با خانواده بیام اما نشد! خدافظ!
ادامه دارد…
نویسنده:استاد حوزه ودانشگاه حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا حدادپور