بعد از رسیدن به ترمینال، خودم را به نیمکتی که از دست آفتاب به زیر سایه ی درخت نارنج پناه برده بود، رساندم.
منتظر سرویس بودم ودر چند دقیقه کل سفر را در برابر چشمانم مانند فیلمی که روی دور تند زده باشند مرور کردم از سختی که در اتوبوس رفتن به قم تا شور و هیجان برگزاری همایش فعالان فضای مجازی و سخنرانی های در مورد آموزش باز آفرینی محتوای دینی و در آخر لذت زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و مسجد جمکران …تا پایین آمدن از پله های اتوبوس و رسیدن به مقصد مانند یک چشم برهم زدن، گذشت.
همه سفر هایم را مانند این دنیا می بینم و عالم مرگ …
دنیا مانند سفر می دانم ومرگ را مانند رسیدن به مقصد…
هر چند در سفرهای دنیاییم دست پر و با سوغاتی های رنگارنگ و گوناگون باز می گردم اما نمی دانم در آخرت هم چمدانم مانند این دنیا سوغاتی دارد!
سلام دوستان
همایش خیلی خوب بود. گاهی اوقات دیدار بعضی از دوستان خستگی را ازبین میبره وبه جایش حال خوب همراه با خنده به جا میگذارد .
خانم ابراهیمی کلی از ماجراهای که براش اتفاق افتاده بود با بچه های بالا (اساتید)برام گفت .خندیدیم،منم در جوابش بهش گفتم شهید بشی مردم از خنده با اون لهجه بامزه اش .قبل از شروع همایش با هم رفتیم مرکز مدیریت برای دیدار با خانم محمودی ،کلی هم اونجا اذیت کرد ،من با لهجه خانم ابراهیمی گفتم با اجازه (مابروم کار داروم)خانم محمودی گفت :وای از از دست تو دختر ،سه تایی باهم از تقلید لهجه خندیدیم…من به طرف اتاق فرهنگی رفتم و با استاد کشتکاران هم دیدار کردم و بعد از چند دقیقه روشنک بنت سینا وارد اتاق شد که با وایی دختر کجا هستی ! چه کار می کنی؟
_درس میخونم ،خوشبحالت که تمام کردی .
گفت بیا بریم جلسه شروع شده ها . وقتی وارد سالن شدیم . قاری داشت قرآن می خواند.قرآن که تمام شد .
خوش مزه ترین لحظه همایش این بود که بعد از اسم من اسم خواهرم را خواندن .
بنت سینا برگشت به من گفت :دختر من خیلی به تو حسودیم میشه!
_گفتم بخشید به چی حسودیت میشه ؟وقتی جواب داد کلی خندیدم (جوابش را از خودش بپرسید وبخندید) بعد از نهار رفتم پیش دوستان جهرمی ،دوستان جهرمی با خنده گفتن :یادمان باشد اگر جایی رفتیم اصلا تو را با خودمون نبریم یا اگر تو رفتی باید به همه بگوییم هیچ کس همراهت نیاید.گفتم برای چی؟ گفتن صبر کن برگردیم حوزه !
_گفتم تهدید می کنید! با دوستان جهرمی هم گفتیم و خندیدیم.
خدا را شکر همایش خیلی خوبی بود. از زحمات مسئولین متشکرم.
سلام دوستان
چند وقتی بود که نه در کوثرنت فعالیت داشتم ونه کوثربلاگ …
هر بار به خودم قول می دادم که اول تجربه ی سفر تبلیغی ایام اعتکاف 95 را بنویسم بعد اعتکاف 96 و تمام اتفاق های که برایم رقم می خورد ولی به دلیل امتحانات یا بهتر بگویم خستگی وبی انگیز گی که به من دست داده بود …
دیگر توانم روز به روز کمتر می شد و توان ایستادگی در مقابلش را نداشتم .بی انگیز گی چیز بدی است هم تفکرت وهم قلمت را می خشکاند. سه هفته بود به دلیل امتحانات مداوم وعده های غذایی از سه به یک وعده و ساعت خواب از چند ساعت به دوساعت در طول شبانه روز می رسید . تصمیم گرفتم امتحان فقه را نخوانم.ولی باز کتاب را به دست می گیرم وبه اجبار می خوانم .
یک روز از روی اینکه داخل شبکه کوثرنت چه خبر است وارد شبکه شدم ،صندوق پیام پر از منشن ودر بین منشن ها نگاه می کنم و فقط به منشن اساتید پاسخ میدهم و یک گروه درست شده وبا منشن استاد وارد گروه فارسی نویسان می شوم و داخل گروه خبر هایی بود که باعث شد امتحان فقه با وجود تکلیفی که بر عهده ام بود خوب بخوانم واز زمان نهایت استفاده را ببرم و با کمک استاد تکلیفم را انجام دهم.خدا را شکر می کنم که هیچ وقت تنهایم نمی گذارد.
همایش های فضای مجازی خیلی خوب و امید دهنده است. باعث می شود که دیداری با دوستان قدیمی داشته باشیم و هم محفل آشنایی با دوستان جدید می شود .
اولین تجربه من در اجرای برنامه همایش هم رقم خورد واز اساتید بزرگوار عذر خواهی می کنم .
از اساتید محترم و هیات همراه برای زحمات بی وقفه متشکرم.
سلام دوستان عزیز
دوست داشتم وقتی رسیدم منزل از سفری که بعداز مدت ها پیگیری برگزار شد بنویسم سفر فشرده بود از خستگی خوابم برد ونتوانستم بنویسم ولی امروز با تمام توان در خدمت قلم هستم خیلی وقت بود که کلاس گلها از معاون فرهنگی حوزه درخواست سفر زیارتی وسیاحتی میکردیم اول قرعه به نام قم شد ولی بعد از کلی انتظار …سفر تعطیل شد…خبر رسید شیراز را برای اردو انتخاب کردند ولی استقبال نشد ودوباره تعطیل شد … مدتی گذشت و دیگر کسی اسم اردو هم نمی آورد وبه جلسه های اخلاقی دورهمی های دوستانه بسنده میکردیم…
روز قبل از سفر
ظهر هنگام رفتن از معاون فرهنگی خداحافظی میکردیم که معاون فرهنگی پاسخ داد چندلحظه صبر کنید بین من ودوستان هم هم ای شد چه خبر شده ؟معاون فرهنگی گفتند :میخواهیم برویم اردو ،بچه ها کلاس خوشحال شدند و پرسیدند کجا ؟معاون فرهنگی هم گفت:حوزه فاطمه الزهرا مارا دعوت کرده واستادی از قم هم دعوت هستند که درمورد کرامت حضرت زهرا سلام الله علیها سخنرانی می کنند و ادامه را در سفر ببینید…واز کل حوزه فقط 43نفر برای شرکت در اردو نام نویسی کردند.
روز سفر ،بعداز نماز ظهر …معاون فرهنگی گفت :دوستان میخواهیم به تماشای طبیعت برویم .اتوبوس در جاده کوهستانی ایستاد گفت:از اینجا را باید پیاده روی کنید.
چند دقیقه ای از پیاده روی نگذشته بود که همه نگاه ها به آبشار زیبا افتاد صدای پرخروش آب از دل سخت سنگ وجاری شدن وپیچ وتابش دیدنی بود.با دوستان در کنار دیوار باغی نشستیم و شروع به خوردن قاقالی لی ها کردیم، که دیدیم گربه ای چنان بروی دیوار لم داده ومارا تماشا میکند که انگارآمده بود سینما و اصلا از ما نمیترسید سوژه ای شده بود.
هراز گاهی که توجه نمی کردیم صدا هم میداد موجب خنده ی ما میشد . فهمیدیم گربه قاقالی لی میخواهد ودر آخر از باقی مانده ی ناهار به گربه دادیم وفاطمه باقی مانده نوشابه ها را با نمک مخلوط کرد توصیه میکنم این کارا را هیچ وقت انجام ندهید این یکی از تفریحات دوران بچگی مان بود که فاطمه به یاد آن روز ها انجام داد و فشفشه ای نوشابه ای را درست می کرد.
معاون فرهنگی صدایمان کرد بچه ها آمده رفتن شوید همه گفتند چقدر زود تمام شد ،گفت :به تماشای زندگانی یاس کبود دعوت شدیم…
اردوی به شمال جهرم بخش خفر _حوزه حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها _95/12/9
این هم تصویر گربه ی بازیگوش
قسمت ۵
من ودوستم به دنبال اینترنت به اتاق های مختلفی رفتیم.
چون شب بود وباران درحال باریدن واز ساعت شیفت اداری گذشته بود هرچقدر تلاش کردیم به اینترنت نرسیدیم و به خوابگاه باز گشتیم و منتظر فردا شدیم و صبح ، دوباره جست وجو شروع شد واینبار خدارا شکر اینترنت را یافتیم وتمام اخبار را به مرکز ارسال کردیم ما به کمک هم کار را انجام می دادیم و این باهم بودن مهم بود .
هوای بارانی و حرم چه صفایی دارد زیارت ،ودعا برای دوستانمان .
لحظه جدایی از دوستان است .الحمدلله این سفر نیز به پایان رسید .
اردوی طلیعه حضور