بالُغ بیلمَدِه خالق بیلَر
وای خدایا از دست بنده هات. آدم رو از زندگی سیر می کنن.
_چی شده؟چه اتفاقی افتاده؟
چی بگم که دلم پره. هعییی
_به من بگو شاید بتونم کمکت کنم.
یادته خانم……
_بهتره که اسمشو نبری این طوری هم غیبت نمیشه هم به راحتی میتونی توضیح بِدی ومن هم با آرامش گوش می دَم.
باشه. یه خانمی بود که توی یک مراسم باهاش آشنا شدم. کمی باهم دوست شدیم و رفت وآمد پیدا کردیم. بعد از یه مدت گفت که دنبال شغل می گرده منم درنگ نکردموگفتم از فردا میتونی بیای و با هم خیاطی کنیم. اونم با کمال میل قبول کرد.من شروع کردم خیاطی بهش یاد دادم.
_خب بعدش چی شد؟
بعد از اینکه بر خیاطی مسلط شد فهمیدم که مشتری های منو جذب می کنه و توی خونَش کار های اونا رو انجام میده وفکر میکنه که من نمیدونم وهنوز در کارهای خیاطی هرجا که به مشکل میخوره از من راهنمایی میگیره ودر کنار کار پنهانی خودش در کنار منم کار می کنه
_حالا می خوای چه تصمیمی بگیری؟
دوست ندارم دلش را بشکنم. هدفم اینه که خودش به این نتیجه برسه که این کارها عاقبت خوبی نداره.
_به نظرم یه خورده صبر کنی بهتر بشه و ان شا الله که خودش بفهمه. در عوض اعتمادت خداوند هم روزیتو میرسونه و یک ضرب المثل ترکی هم هست که میگه:
سَن خوبلیگ اِد آد دریاهه بالُغ بیلمَدِه خالق بیلَر.
یعنی؛ تو خوبی کن به دریا بیانداز. ماهی نفهمید ،خدا می فهمد.
به قلم
پرهون