آســـــمان گــــریه میکند در این شـــب▪▪
عــــــــلی در بســـــتـــــر است و در تـــب▪▪
حسین و حسن درد میبینند و خون▪▪
زیــــنـــــــب میرود تا مرز جــــــــــــــــنون▪▪
باز هم شــــــب احیا ،شـــــــب بیقراری▪▪
باز هم شــب بـخــشــش و گــریه زاری▪▪
باز هم شب نوزدهم ، شــــب ضربت▪▪
بر دشــــــمن مرتضی عــــــلی لعنــــــــت▪▪
شاعر: پرهون
انقدر به این مصیبت عادت کرده ام که مصیبت بودنش را به کلی از یاد برده ام !دردش را احساس نمیکنم و این خود مصیبتی بالا تر است . مد پیش تر از اینها قلب خودرا به دیگران سپرده ام و سر به سرای دیگری نهاده ام و حق هم دارم که یادش نباشم ،چرا که قلب تنها برای یک نفر جای دارد که اگر یکی اید دیگری رود ! زمانی برای درمان دردی می اندیشم که دردش را حس کنم .اگر بدنم بیماری بی درمانی دارم دست به دعا بر میدارم و در اندیشه ی درمانش می شوم اما اصلا نمیدان چه بر سرم آمده است بزرگترین درد و مصیبت بر سرم آمده اما به کلی از آن غافلم و به خیال خود هم نمی اورم غیبت امام زمان (عج) انقدر طولانی شده که فکر می کنم تا دنیا بوده و خواهد بود باید این گونه باشد چه بسا اینگونه بیندیشم که امام زمان (عج) به این زودی ها نمی اید و فرزندانم هم در زمان غیبت خواهند بود اگر جز این می انگاشتم غیبتش را مصیبت میخواندم و صبح تا به شام چشم به راهش میبودم .
چه تعداد از شیعیا عالم به این در به عنوان مصیبت مینگرند اگر غیبت را مصیبت ندانیم و دردش را حس نکنیم برای برطرف شدنش هم دعا نمیکنیم .
خود امام زمان (عج) فرمودند آنچه سبب میشود تا ما از چشمان اینان غایب باشیم و دستشان به ما نرسد همان گناهانی است که از آنان به ما میرسد و ما اینکه شیعیانمان چنین می کنند در رنج و اندوهیم.
هنوز کسی دغدغه ی آمدنت را ندارد هنوز کسی غم شما را به دوش نمیکشد هنوز کسی یک شب برای درد شما اشک نمیریزد .
گزیده ای از کتاب شب های بی قراری (فراموش شده ،ص۳۴)
پدر چرا این قوم با ما دشمنی دارند؟!همیشه یادم هست که مادر اول برای همسایه ها و مردم دعا می کرد و حتی وقتی که به پدربزرگم رسول خدا ظلم میکردند آنها را نفرین نکرد و از خدا برایشان طلب مغفرت و آمرزش خواست.
پدر چه شب ها که تو از تنهایی و دوری از مادر برای چاه ها گریه کردی و کسی صدای تو را نشنید.پدر تو تنها کسی بودی که در مقام ولایت از حق مردم دفاع کردی و ذره ای را برای خود نخواستی .
پدر من تا به کی باید بمانم و غم از دست دادن بهترین کسانم را ببینم و سکوت کنم ؟!پدر عده ای هستند که می گویند مگر شما نماز میخواندی وقتی که شنیدند شما را در محراب شمشیر زدند .
خدایا این قوم چه قومی است که بعد از ما فقط نام فرزندانشان را به نام ما می گذارند و تنها بهره ای که از ما می برند همنام ما میشوند ولی در عمل دنیایی از ما فاصله دارند.
نوشتاری از نویسنده وبلاگ
گزیدهای از نمایشنامۀ “مجلس ضربت زدن”
به قلم استاد “بهرام بیضایی”
«..من کجا هستم؟ حقیقتِ من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم. و اینک، قرن هاست سرگشتۀ بیابان ِ خضر ِ الیاسم!
شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعه گیر و خندق گداز و معجزه سازم کردید! شاه ِ مردان و شیر خدا گفتید! از زمینم به چهارم آسمان بُردید! به خدایی رساندید! پدر خاک و خون خدا خواندید! در شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟
وای بر آن که پرده کند و آن که بردگی خواهد! وای بر آن که نام و خون کسی را نان و آب خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرق شکافتۀ من برای رواج سکه های قلبتان! به ذوالفقار ِ خون چکان برای کشتن روح زندگی! و اشک ریختید بر مظلومیت ِ من تا ساده دلان را کیسه تهی کنید!
ای طبلی از شکم ساخته، قناعت به دیگران آموختی تا خود شکم بیانباری! ای رگ گردن برآورده، گردن زدن آیین کردی، که گردنت نزنند! ای بالانشین که حیا افکندی، دور نیست که افکنده شوی! و ای ستم بر، که در مظلومیّت خویش پنهانی، تا کی ثنای ستمگر؟ و توی ای سوار بر رهوار تو بر سینه و سر زدی اگر کسی میدید، تا رکابت گیرند و چون بر زین نشستی، بر پیادگان خندیدی!
ای زادۀ دروغ و بالیده در ریا، به شمار ِ بارهایی که به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا، به همان شمار که دانستم و به رویت نیاورم، شرمی از فردا کن که آینه رو به رویت گیرند. ذوالفقار این است؛ نه تیغ دو دم!
شما با من چه کردید؟ ای شما که دوستداران مناید! من کجا هستم؟ بر صحنۀ شما حقیقت من کجاست؟ حذفام می کنید به خاطر نیکیهایم. و با من، نیکی را حذف می کنید. آری ـ نیکی بر صحنۀ شما مرده! و اگر قاتل نیکمردی بودم، با سربلندی نشان میدادید! شما که دوستداران منید با من چنین کنید، دشمنانم چه باید کنند؟..»
خبراز آینده ی کوفه
ای کوفه!تو را می نگرم که چونان چرم های بازار عکاظ کشیده می شوی،زیر پای حوادث لگد کوب می گردی،وحوادث فراوان تو را در بر می گیرد .من به خوبی می دانم ،ستمگری نسبت به تو قصد بد نکند،مگر آن که خداوند او را به بلایی گرفتار سازد یا قاتلی بر او مسلط گرداند.
منبع؛
نهج البلاغه، ترجمه خطبه ۴۷،ص۶۹.