.من کجا هستم؟ حقیقتِ من کجاست؟
گزیدهای از نمایشنامۀ “مجلس ضربت زدن”
به قلم استاد “بهرام بیضایی”
«..من کجا هستم؟ حقیقتِ من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم. و اینک، قرن هاست سرگشتۀ بیابان ِ خضر ِ الیاسم!
شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعه گیر و خندق گداز و معجزه سازم کردید! شاه ِ مردان و شیر خدا گفتید! از زمینم به چهارم آسمان بُردید! به خدایی رساندید! پدر خاک و خون خدا خواندید! در شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟
وای بر آن که پرده کند و آن که بردگی خواهد! وای بر آن که نام و خون کسی را نان و آب خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرق شکافتۀ من برای رواج سکه های قلبتان! به ذوالفقار ِ خون چکان برای کشتن روح زندگی! و اشک ریختید بر مظلومیت ِ من تا ساده دلان را کیسه تهی کنید!
ای طبلی از شکم ساخته، قناعت به دیگران آموختی تا خود شکم بیانباری! ای رگ گردن برآورده، گردن زدن آیین کردی، که گردنت نزنند! ای بالانشین که حیا افکندی، دور نیست که افکنده شوی! و ای ستم بر، که در مظلومیّت خویش پنهانی، تا کی ثنای ستمگر؟ و توی ای سوار بر رهوار تو بر سینه و سر زدی اگر کسی میدید، تا رکابت گیرند و چون بر زین نشستی، بر پیادگان خندیدی!
ای زادۀ دروغ و بالیده در ریا، به شمار ِ بارهایی که به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا، به همان شمار که دانستم و به رویت نیاورم، شرمی از فردا کن که آینه رو به رویت گیرند. ذوالفقار این است؛ نه تیغ دو دم!
شما با من چه کردید؟ ای شما که دوستداران مناید! من کجا هستم؟ بر صحنۀ شما حقیقت من کجاست؟ حذفام می کنید به خاطر نیکیهایم. و با من، نیکی را حذف می کنید. آری ـ نیکی بر صحنۀ شما مرده! و اگر قاتل نیکمردی بودم، با سربلندی نشان میدادید! شما که دوستداران منید با من چنین کنید، دشمنانم چه باید کنند؟..»