گر شوم گُم نميشوم پيدا....
09 شهریور 1395
آتش و آب و آبرو با هم.
هر سه گشتند. در سفر. همراه.
عهد کردند. هر يکى گم شد.
با نشانى ز خود. شود پيدا.
گفت آتش. به هر کجا دود است.
ميتوان يافتن. مرا آنجا.
آب گفتا. نشان من پيداست.
هر کجا باغ هست و سبزه بيا.
آبرو رفت و گوشه اى بگرفت.
گريه سر داد. گريه اى جانکاه.
آتش آن حال ديد و حيران شد.
آب. در لرزه شد. ز سر تا پا.
گفتش آتش. که گريه ى تو ز چيست ؟
آب گفتا. بگو نشانه چو ما
آبرو لحظه اى به خويش آمد
ديدگان پاک کرد و کرد نگاه
گفت. محکم مرا نگه داريد
گر شوم گُم نميشوم پيدا
«رهی معیری»