مرابه جبهه نمی برند...
28 مرداد 1395
چهارده سالش بود. آرام و مهربان. در کارها کمک پدرش بود…
یک بار خیلی ناراحت آمد خانه و گوشه ای کز کرد و گفت: مرا جبهه نمی برند. نمی دانم چه کار کنم.
ورقه ای برداشتم و گفتم: مادر این که غصه ندارد. الان برایشان می نویسم که من راضی راضی هستم و می خواهم جگر گوشه ام فدای امامش شود، شما حق ندارید قبول نکنید.
.
کتاب «از او»؛ شهید محمدعلی موحدی
نوشته: نرجس شکوریان فرد
نشر عهد مانا