زهرا همان زهرا فقط وقت غروب است....
یـــــازهــــــــــرا
گریه نکن فضه ببین حالم چه خوب است
زهرا همان زهرا فقط وقت غروب است
گریه نکن فکری به حال بچه ها کن
فکری به حال پر و بال بچه ها کن
فضه حواست باشد آنها کوچک هستند
سنی ندارند آه،خیلی کودک هستند
این بچه ها خیلی به من وابسته هستند
از بستر بیماری من خسته هستند
این بسترم را بعد مرگم جمع کن زود
تا زود یادشان رود مادر کجابود
این بسترم راجمع کن وقتی که رفتم
بال و پرم را جمع کن وقتی که رفتم
تاکید دارم که تو فکر بچه ها باش
فکر فضای خانه و آب و غذا باش
فکری به حال قلبشان که سوخته کن
فکری به حال چشم بر در دوخته کن
به مرتضی گفتم که در تعویض گردد
تا حال خانه دور از پاییز گردد
فضه,عزیزم خوب خانه را نظر کن
فکری برای حال آن دیوار و در کن
من شسته ام اما ببین دیوار پاک است؟
که دیدن یک لکه ی خون دردناک است
تاکید دارم خونی از من جانماند
از فاطمه چیزی در این دنیا نماند
فضه حسین و زینبم باهم عجینند
در شادی و غم هر دو باهم همنشینند
توبیشتر فکری بحال مجتبی کن
فکری برای رفتنش از کوچه ها کن
خیلی دلش ترسیده تنهایش نذاری
قلبش نگیرد با غم مادر نداری
او کوچه بامن بود دید آن ضربه ها را
آن ضربه های بیهوا با دست وپا را
گفتم فراموشش کن آخر مرد مادر
تنهاترین مرد غیور درد مادر…
فضه کمک کن یاد آن غمها نیفتد
در بین کوچه مجتبی تنها نیفتد
اما همین یک مطلب من جان فضه
بعد از من این دست من ودامان فضه
من به علی هم گفته ام فضه،حسین،آب
تاکید دارم باز هم فضه حسین، آب
او نیمه شبها تشنگی دارد همیشه
از تشنگی او اشک می باردهمیشه
بالاسرش هر شب ببر یک کاسه آبی
تا آب را نگذاشتی فضه نخوابی
دیگر کلام آخرمن یاور من
توبهترین بودی برایم مادر من
تنها همین یک غم برایم مانده تابوت
داغی به روی این دلم بنشانده تابوت
اسما برایم طرح تابوتی کشیده
که دور آن دیواره تا بالارسیده
تابوت اگر اینگونه شد… ممنونِ اسما
فضه تومیگویی علی میسازد آن را؟