زندگینامه شهید اندرزگو از زبان همسرش
سم الله الرحمن الرحیم.
من کبری سیل پور هستم؛ همسر شهید اندرزگو. مدت نه سال با ایشان زندگی کردم و چهار فرزند از ایشان به یادگار دارم. هر چهار فرزندم پسر هستند و اکنون همه ی آنها متأهل هستند.
اگر موافقید با نام«خانم اندرزگو» با شما صحبت کنیم. چون موضوع کار نشریه، مرتبط با فعالیت ها و ایین های هیأت های حسینی است، پیرامون ارتباط شهید اندرزگو در حین فعالیت های سیاسی اش با مسجد و منبر صحبت کنید.
از اوایل کودکی تا نوجوانی و جوانی، همیشه در هیأت و مسجد حضور می یافت و علاقه ی خاصی هم به اهل بیت داشت؛ خودش هم گهگاهی مداحی می کرد. از وقتی که با هم ازدواج کردیم، دائم منبر می رفت و در حین منبر، مداحی نیز داشت؛ اما خود من به جز دو یا سه بار بیشتر پای روضه ی او نبوده ام؛ اما خبر دارم که روضه های سوزناکی می خوانده به خصوص در باره ی حضرت علی اکبر امام حسین(ع) روضه هایی می خوانده که من هنوز هم در هیچ جا مانند آ« روضه را نشنیده ام.
زمانی بود که متواری بودیم، منزلی در مشهد گرفته بودیم که یک اتاق داشت. به خاطر دارم که صاحبخانه، مجلس روضه خوانی داشت و دو تا از مداح های مجلس نیامده بودند؛ شهید اندرزگو گفت: حالا که روضه خوان تان نیامده، خود من برای شما روضه می خوانم.در آن زمان به علت این که در حال فرار بودیم«سید» تغییر قیافه داده بود ریشهایش را از ته تراشیده بود و کراوات هم زده بود! در آن مجلس روضه با همان شکل و قیافه، شروع کرد به مداحی و خانم صاحبخانه باور نمی کرد که آدمی با این وضع و حال، اینقدر خوب بتواند مداحی کند. روضه ی آن روز روضه ی حضرت علی اکبر(ع) بود، همان طور که گفتم تا به حال آن نحوه روضه را نشنیده بودم. جالب این که خودش هم در حین روضه خواندن مثل باران بهاری اشک می ریخت.
نواری از آن روضه خوانی های ایشان باقی مانده؟
نه! همه ی نوارهای او را ساواک برده؛ چیزی باقی نمانده.
لطف بفرمایید تکانی درباره ی خانواده ی شهید اندرزگو بفرمایید. مار ایشان چه دقت هایی در امر تربیت شان داشته اند که توانسته اند یک چنین انسان بزرگی را تحویل اجتماع بدهند؟
«سید» قبلا تعریف کرده بود که پدرش همیشه در منزلشان که واقع در میدان غار تهران بود مراسم روضه خوانی داشته اند. من فکر می کنم برگزاری این مجالس انس با اهل بیت، سبب جذب بچه ها و آشنایی شان با اهل بیت می شود. خود من هم در کودکی در چنین فضای بزرگ شدم در خانه ی در خانه ی پدر و مادرم، همیشه مجلس روضه خوانی ماهانه داشتیم. الآن نیز به صورت ماهانه، هم چنین دهه ی اول محرم در منزل ما برنامه روضه خوانی برپا است.
«سید» هم همیشه بر این عقیده بود که این توجه به مجالس اهل بیت باعث می شود که در خون بچه ها عشق به اهل بیت رشد کند. حتی آن کسانی هم که ظاهراً بعضی مسایل مذهبی را نمی خواهند بپذیرند و از شرکت در محافل مذهبی بظاهر مذهبی دورند، آنها هم عشق به اهل بیت دارند، اما خانواده ها یشان این زمینه را برای آنها فراهم نکرده اند. در همین شمیران در روز عاشورا حتی بچه هایی که بظاهر مذهبی نیستند و ظواهر آنچنانی دارند، دوست دارند شربت امام حسین(ع) را بنوشند و به آن عقیده دارند. این نشان می دهد که روح ارادت به اهل بیت در همه وجود دارد.
از خصوصیات و رفتار شهید اندرزگو، به ویژه در منزل، با شما و فرزندانتان سخن بگویید.
به جای بیان مستقیم با عمل و کردار، ما را هدایت می کردند. به ما نشان می داد به عنوان مثال چگونه باید به اهل بیت علاقه داشته باشیم.«سید» خیلی به مادرش حضرت زهرا(س) علاقه داشت. همیشه موقع قسم خوردن، جده اش حضرت زهرا(س) را صدا می کرد؛ و هر گاه کاری را می خواست انجام بدهد، از حضرت زهرا(س) استمداد می طلبید. ارتباط «سید» با اهل بیت بویژه حضرت زهرا (س) خیی قوی بود. به یاد دارم در زمان رژیم شاه اتفاقی در زابل برای ما افتاد؛ سید به من دلداری می داد، گفت: اصلا نگران نباش من همین الآن متوسل به مادرم حضرت زهرا(س) شده ام. ان شاء الله مشکل به راحتی حل می شود؛ نگران نباش! همین طور هم شد!
لطفا جزئیات این جریان را بیان کنید.
از مرز افغانستان به زابل آمده و از زابل عازم مشهد بودیم.«سید» بهمن گفته بود که تعداد زیادی سلاح باید به ایران انتقال بدهیم و چون سر مرز، امکان بازرسی خانم ها خیلی ضعیف است، بهتر است شما سلاح ها را حمل کنی. من با این که یک فرزند چهار ماهه باردار بودم، تمام اسلحه ها و فشنگ ها را به کمر و پهلوهای بستم.«سید» می گفت: بخاطر اهل بیت، به خاطر دینمان این کار را انجام می دهیم و ان شاء الله خداوند هم کمک می کند. در یک پاسگاه بین راه به اجبار ایستادیم؛ مسافران مسافران را به خاطر کشف مواد مخدر بازرسی می کردند. من ناگهان به فکر فرو رفتم که نکند مرا بازرسی کنند.«سید» گفت: من همین الآن به مادرم حضرت زهرا(س) متوسل شدم، مطمئن باش که با ما کاری ندارند! بعد از این صحبت، من با آرامش کامل از اتوبوس پیاده شدم، مطمئن باش که با ما کاری ندارند! بعد از این صحبت، من با آرامش کامل از اتوبوس پیاده شدم احساس می کردم دارم خدا را می بینم.«سید» گفت: من همین الآن به مادرم حضرت زهرا(س) متوسل شدم، مطمئن باش که با ما کاری ندارند! بعد از این صحبت، من با آرامش کامل از اتوبوس پیاده شدم احساس می کردم دارم خدا را می بینم.«سید» به مامور گفت: من پزشکم و همسرم حالش خوب نیست و نیاز به استراحت دارد. با این تدبیر، مرا به قهوه خانه ای که در کنار پاسگاه بود، برد تا استراحت کنم. بعد از بازرسی اتوبوس، من به داخل اتوبوس برگشتم بدون اینکه بازرسی شوم. آب از آب هم تکان نخورد! موقع حرکت اتوبوس، سید به دیوار پاسگاه اشاره کرد و گفت: ببین عکس مرا به عنوان مجرم فراری روی دیوار نصب کرده اند! البته روی دیوار با لباس روحانیت بود، اما سید در آن زمان کت و شلوار پوشیده و کراوات زده بود. بعد از حرکت ماشین، من نفس راحتی کشیدم.«سید» گفت: نگفتم مادرم حضرت زهرا(س) کمک می کند؟!
شهید اندرزگو تا چه حدی به روضه های زنانه نظر داشتند؟
در اکثر زمان زندگی مشترک ما سید فراری بود و اگر مردم مختلف و یا ناشناسی به خانه ی ما رفت و آمد می کردند، خانه ما لو می رفت؛ چون اسلحه داشتیم؛ اعلامیه ی امام و رساله و کتاب های سیاسی داشتیم؛ بنابراین هیچ کس نباید از وضعیت ما اطلاعی می یافت به همین خاطر حتی همسایه ی بغل دستی ما نمی دانست ما کی هستیم. با این حال، وقتی همسایه ها مجلس روضه خوانی می گرفتند، سید در ایوان منزل می نشستند و گریه می کردند و زمزمه می کردند که: خدایا ان شاء الله روزی بیاید که رژیم پهلوی سرنگون شده باشد و من آن روز را ببینم که می توانم در منزل خودم مراسم عزاداری برای اهل بیت برگزار کنم…
با این سؤال شما خاطره ای هم در ذهنم تداعی شد؛ زمانی که سید در لبنان به سر می برد. دو ماهی بود که اصلاً از او هیچ اطلاعی نداشتیم! من یک زن تنها با سه بچه خردسال در مشهد تنهای تنها زندگی می کردم؛ بدون هیچ آشنایی. در همان دوران سخت و طاقت فرسا یک روز هر سه فرزند من، سرخک گرفتند. زمستان بود و هوا هم بسیار سرد؛ من خانه را با کرسی بسختی گرم نگه می داشتم. وسایل گرمایش کم بود؛ ما هم امکاناتی نداشتیم. از ساعت سه بعد از ظهر شروع کردم بچه ها را یک به یک به دکتر بردن یک از آنها را که می بردم، آن دو تای دیگر در خانه تنها بودند؛ چون کسی را نداشتم بچه ها را پیش او بگذارم. بچه ها گریه می کردند تا من برگردم… تا اذان مغرب درگیر بیماری بچه ها بودم. موقع برگشت دم در مسجد محل امام جماعت مسجد را دیدم و از ایشان خواستم که به منزل ما بیایند و روضه ی پنج تن بخوانند تا ان شاء الله فرجی حاصل شود و بیماری بچه ها سبک شود. هنگام روضه ی حاج آقا به خاطر دارم مرثیه ی امام حسن مجتبی (ع) بود ناگهان تلفن زنگ زد؛ تلفنی که دوماه بود که هیچ صدایی از آن نیامده بود! پشت خط،«سید» بود. به او گفتم بچه ها سرخک گرفته اند و همین الآن از مطب دکتر آمده ام و از حاج آقای اسلامی خواسته ام که برای شفای بچه ها روضه ی پنج تن بخوانند و الآن اواسط روضه است که تماس گرفنی…سید گفت که همین الآن آقا به من گفتند که بیایم و با شما تماس بگیرم الآن کنار قبر حضرت علی(ع) می روم و شما و بچه ها را دعا می کنم. آنجا بود که فهمیدم بالاخره اگر توسل به ائمه ی اطهار پیدا بکنیم، آنها ما را رها نمی کنند.
رفتار شهید اندرزگو با شما و بچه ها چطور بود؟
به بچه ها خیلی علاقه داشت. من در رفتار با بچه ها هیچ گاه از او خشونتی ندیدم. هیچ وقت عصبانی بشود و سر بچه ها داد بزند. اوقات فراقت، بچه ها را روی کولش می گذاشت و با آنها بازی می کرد. در خیابان، بچه ها را بغل می کرد تا مبادا زمین بخورند؛ خیلی به بچه ها علاقه داشتند. هنگام شهادتش فرزند دوم پنج ساله، فرزند سوم، دو و نیم ساله و فرزند چهارم هفت ماهه.
سید همیشه احترام مرا حفظ می نمود. رفتارش با من علی وار بود. وقتی باردار بودم تا وقتی که در منزل بود خیلی کمکم می کرد.
نام نشریه ی خیمه این نکته را در ذهن مردم تداعی می کند که در زیر خیمه ی امام حسین رفتن نشانه ی پیروی از ولایت ست؛ شهید اندرزگو تا چه حد اهتمام به این امر می ورزیدند.
خیلی برایش مهم بود که پیرو ائمه اطهار باشد. به یتیمان و مساکین خیلی توجه داشت. جلوی بچه ای که می دانست یتیم است، هیچگاه فرزند خودش را بغل نمی کرد! به اقشار مختلف مردم از هر نظر بسیار کمک می کرد. به خاطر دارم یک روز تمامی مبلغ خرج منزل را به یک شخص محتاج بخشید!
در دوران مبارزه همه ی فعالیت ها را مستقیما با اجازه ی امام خمینی ولی امر زمان انجام می داد و تأکید داشت که اگر قرار باشد یک مستشار آمریکایی را به درک واصل کنم باید با اجازه ی امام باشد و الا این کار را انجام نمی دهم. مثلا ترور حسنعلی منصور را به همراه چهار مبارز دیگر که این روزها سالگرد شهادت آنهاست (1) با اجازه ی مستقیم امام، ولی فقیه و مرجع تقلید خود انجام داد.
از شهادتش بگویید…
سال قبل از شهادتش به من سفارش داشت که به منزل همسایه برای امر احیا بروم. اما سال بعد در منزل یکی از رفقای خود برنامه ی احیا برقرار کرد. دوستانش نقل می کنند احیای آن شب او بی نظیر بود. آن شب، شب آخر عمر او بود فردای آن روز به شهادت رسید….
خبر شهادت ایشان چگونه به شما رسید؟
آن موقع متوجه نشدیم؛ بعد از اینکه امام خمینی(ره) به ایران تشریف آوردند، مرا به مدرسه ی رفاه خواندند و در آنجا خبر شهادت شیخ عباس تهرانی را به من دادند امام او را به این نام می شناختند. امام فرمودند: همان موقع مبارزان به من تلگراف زدند و به من خبر دادند.
چرا دیر باخبر شدید؟
چون از زمان شهادت او تا پیروزی انقلاب، حدود سه ماه من و فرزند هفت ماهه ام در زندان رژیم بودیم؛ به همین علت از شهادت او خبر نشدیم.
چه پیامی برای رهروان حضرت زینب(س) دارید؟
اولین صحبتی که سید در آن زمان با من داشتند این بود که زنهای ما باید زینب گونه زندگی کنند. مثلا وقتی حضرت زینب (س) می خواستند سر مزار مادرشان بروند، شبانه می رفتند تا قد و بالای ایشان را نامحرمی نبیند. سید می گفت بانوان از نظر عفت باید این چنین باشند. به این نکته هم اشاره داشت که در جایی که حضور حضرت زینب(س) در مقابل دشمن ضرورت داشت آن حضرت آنچنان سخنرانی کردند که در اذهان مردم خطبه ی علی(ع) تداعی شد…
توصیه می کنم که جوانان باور کنند عاقبت به خیری آنان در پیروی از اهل بیت(س) است. خود آنها دست جوانان را می گیرند و راه را به آنها نشان می دهند. امیدوارم موفق باشید.