جا مانده از کربلا....
27 آبان 1395
اول از همه خانم اشرفی خدافظی کرد وگفت راهی کربلا هستم وبعد از مدتی خانم ابراهیمی گفت :خدا حافظ ،من نیز راهی کربلا شدم وبعد خانم رضائی گفت، من امام رضایی شدم و خدا حافظی کرد ورفت دلم گرفت میدانستم نمی توانم کربلایی بشوم وفقط من مانده بودم وخانم محمودی که بعد از چند روز معلوم شد ایشان هم دعوت شده وبا من جامانده خدا حافظی کردند رفتند هر بار دلم را با آنان راهی کردم خدایا همه رفتند و من ماندم…این پیام زبان حال من شد …..معلم گفت :ضمایر را نام ببر!
گفتم:من…من…من…من…من…من….
معلم گفت:پس بقیه ؟!
گفتم:همه رفتند زیارت اربابم حسین(علیه السلام)و تنها (من)مانده ام….