به سپیدی یک رویا
03 دی 1395
راه تا قم سخت و طولانی بود. اما هر راه طولانی هم بالاخره تمام می شود. چشمم که به دروازه قم افتاد، گره بغضم باز شد. از شادی رسیدن نبود، اما از ناراحتی هم نبود. شاید من هم مثل اسماء دیوانه شده بودم. باور نمی کردم این شهر خشک و بی آب و علف، دروازه ای به بهشت داشته باشد، آن هم سه دروازه!
فاطمه چشم هایش را باز کرد و زیر لب الحمدلله گفت.
سالگرد ورود حضرت معصومه (علیهاسلام) به قم
بخشی از کتاب به سپيدي يك رويا
نویسنده ؛فاطمه سلیمانی ازندریانی
انتشارات کتاب نیستان