بـی ولای تـو عـبـادت زکسی نیست قبول
ای کــه خــورشـید فلک محو لقای تو بود
مـاه را روشـنی از نـور ضـیـای تـو بود
تــویـی آن آیـنـه حـسـن خـداونـد کـریــم
کـه عـیـان نـور الـهـی زلـقـای تـو بـود
مـعـدن جود و سخـایی تـو که از فرط کرم
دو جـهـان ریزهخور خوان عطای تـو بود
ولی حق حسن العسکری ای آن که قضا
مـجـری امـر تـو و بــنــده رای تــو بـود
حــجـت یـــازدهــم نـــور خـداونـد جــلــی
ای کـه ایـجـاد دو عـالم ز بـرای تـو بـود
مـن کـجــا مــدح و ثـنـای تـو تـوانـم گـفتن
کـه بـه قـرآن خـدا مـدح و ثـنـای تو بود
نـه هـمـیـن جـای تـو در سامره تنـها باشد
کـه بـه دلـهـای مـحبـان تـو جای تو بود
بـی ولای تـو عـبـادت زکسی نیست قبول
شـرط مـقـبـولـی طـاعـات ولای تو بود
نـسـبـت قـامـتسـرو تـو بـه طوبی ندهم
زآن که طـوبی خجل از قد رسای تو بود
چـه غـم از تـابـش خـورشـیـد قـیامت دارد
آن کــه در روز جــزا زیـر لـوای تــو بــود
هـمـه شـب قـرب جـوارت زخدا میطلبم
کــه مـرا در سر شوریـده هـوای تو بود
در جـوار تـو زحـق خـواهـش جـنـت نـکنم
جنـت مـا بـه خدا صحن و سرای تـو بود
دیــده گــریـان نـشـود روز جـزا در مـحشر
هـر کـه گـریان به جهان بهر عزای تو بود
تـو ظـهـور پـسـر خـویـش طـلب کـن زخدا
چــون کـه مـقبـول خـداونـد دعای تو بود
تـا ابــد بـر تــو و اجــداد کـــرام تــو درود
غیر از این هر چه بگویم نه سزای تو بود
شاعر:سید محمد خسرو نژاد