ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای ؟!
18 تیر 1395
هر شب کنار پنجره های وصال تو
حرف تو بود و آمدنی که قرار بود
آن روزها که بوی تو در سال می وزید
پاییز هم برای درختان بهار بود !
حتی نگاه کردن خورشید جمعه هم
نذر ظهور دولت چشم نگار بود
جمعیتی به ناله ی ما گریه می شدند
از بس که آه ندبه ی ما گریه دار بود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای ؟!
ای مرد باوقار چرا دیر کرده ای؟
دارد دوباره میوه ی ما کال می شود
پرواز ما بدون پر و بال می شود
در آسمان و در شب شعر خدا هنوز
قافیه های چشم تو دنبال می شود
یعنی تو آمدی و همه گرم دیدنت
وقتی کنار پنجره جنجال می شود
روز ظهور تو که دقایق،ستاره ای است
روشن ترین ِ خاطره ی سال می شود
بیش از تمام بال و پر یا کریم ها
دست کبود فاطمه (س)خوشحال می شود