در دستگاه خلقت بین نان و دندان رابطه است.
اگر نان نبود دندان نبود و اگر دندان و صاحب دندان نبود نان نبود. بین روزی و روزیخور و وسایل تحصیل روزی و وسایل خوردن و هضم و جذب روزی و وسایل هدایت و راهنمایی به روزی، در متن خلقت ارتباط است.
آن كس كه انسان را در طبیعت آفریده، و به او دندان داده:
1- نان، یا همان مواد قابل استفاده را هم در طبیعت آفریده.
2- فكر و اندیشه و نیروی عمل و تحصیل و حس انجام وظیفه را هم آفریده است.
پس لازمه اینكه خدا ، هم نان داده و هم دندان یا همان لازمه رزاقیت خدا، این نیست كه كار و كوشش و فعالیت و عمل و كسب و كار لازم نیست ، به كار انداختن اندیشه برای پیدا كردن راه بهتر تحصیل روزی لازم نیست ، دفاع از حقوق لازم نیست ، زیرا نان و دندان و نیروی كسب و كار و قوه فكری و دماغی و وظیفه و تكلیف عقلی و دینی برای تحصیل روزی همه جزء یك دستگاهاند ، همه اینها توأماً مظهر رزاقیت خداوندند.
پس بر ما لازم است كه بعد از آنكه رابطه روزی و روزیخور را دانستیم، و دانستیم كه وسایلی برای رسیدن روزی به روزیخور آفریده شده و تكلیفی هم برای تحصیل آن متوجه ما هست، كوشش كنیم ببینیم بهترین و سالمترین راه برای رسیدن به روزی چیست، و قوای خود را در آن راه به كار بیندازیم و به خداوند كه خالق این راه است توكل كنیم.
منبع:
بیست گفتار؛ استاد مطهری؛ ص157
امام صادق(علیه السلام)به فرزند خود حضرت کاظم(علیه السلام)فرمود:"فرزندم!سفارش مرابپذیر وسخنم را به گوش گیر؛زیرا که اگر آن را به گوش گیری خوشبخت می زیی وخوش نام ونیک فرجام می میری.فرزندم!هرکه به آنچه خداوند قسمت او کرده است خرسند باشد،بی نیاز گرددو هرکه به آنچه در دست دیگری است چشم داشته باشد ،نیازمند بمیرد وهر که به آنچه خداوند قسمتش کرده است راضی نباشد ،خداوند را در قضای او متهم کرده باشد و هر که لغزش دیگری را کوچک بیند،لغزش خویش را بزرگ بیند وهر که لغزش خود را کوچک شمارد،لغزش دیگری را بزرگ شمارد.فرزندم!هرکه پرده دیگری را کنار زند ،زشتی های خانه خودش آشکار شود وهر که شمشیر ستم برکشد،خود به آن شمشیر کشته شود و هر که برای برادرش چاهی کند،خود در آن چاه افتد و هرکه با نابخردان بنشیند ،کوچک شود وهر که با دانایان آمد وشد کند، احترام یابد وهرکه به جاهای بدنام آمدوشد کند،متهم گردد.فرزندم!از تحقیر کردن مردم (بزرگان)بپرهیز که تحقیر می شوی وبه کار های بیهوده ونا مربوط .مپرداز که می لغزی (خوار می شوی),فرزندم!حقیقت را ،به سود وزیان خود ،بگو تا از میان همتایانت با تو مشورت شود.فرزندم! پیرو (تلاوت کننده)کتاب خدا باش و مبلغ اسلام وامر کننده به معروف ونهی کننده از منکر و پیوند زننده با کسی که از تو بریده است و آغازگر آشتی با کسی که از تو قهر کرده است وعطا کننده به کسی که از تو چیزی خواهد. از سخن چینی بپرهیز که آن تخم کینه را در دل های مردان می افشاند واز پرداختن به عیوب مردم دوری کن؛زیرا کسی که به عیب های مردم میپردازد.به منزله هدف است.فرزندم!هرگاه جویای بخشش شدی وبه معادن آن مراجعه کن؛زیرا که جود وبخشش را معدن هاست ومعدن ها ریشه هاست وریشه ها را شاخه هاست و شاخه ها را میوه باشد وهیچ میوه ای نرسد ،مگر با شاخه وهیچ شاخه ای نباشد ،مگر با ریشه وهیچ ریشه استوار نباشد ،مگر با معدنی پاک وپاکیزه. فرزندم!هرگاه دیدار کنی،با نیکان دیدار کن وبه دیدن بد کاران مرو ؛زیرا اینان تخته سنگی هستند که چشمه ای از آن نمی جوشد ودرختی هستند که برگ هایش سبز نمی شود وزمینی هستند که گیاهش نمی روید."علی بن موسی الرضا(علیه السلام)فرمود:"پدرم تا زنده بود این سفارش را فرونگذاشت.”
منبع:کشف الغمه ،396/2.
امام علی (علیه السلام)می فرمایند؛
رازت را تنها برای خودت نگه دار و آن را نه به دوراندیش سپار ،که می لغزد ونه به نادان،که خیانت می کند.1
امور مربوط به خودت را نگه دار ودختر رازت را عروس هر خواستگاری مکن.2
امام صادق(علیه السلام)میفرماید؛
راز تو جزئی از خون توست ،پس نباید که در رگ های غیر تو جریان یابد.3
1-انفرد بسرک ولا تودعه حازما فیزل ولا جاهلا فیخون (غررالحکم2306)
2-احفظ امرک ولا تنکح خاطبا سرک(غررالحکم2305)
3-سرک من دمک فلا یجرین من غیر أوداجک(بحارالانوار15/71/75)
دقیقا نمیدانم چرا اما در قدیم اسمش گورستان بود.وقتی آدم اسمش را می شنید ناخودآگاه پشتش می لرزید.
بعدها تغییر نام پیدا کرد وشد قبرستان.خدایی این نام،وحشت اسم اول را نداشت،اما این روزها این مکان را آرامگاه می نامند .
حالا اسمش را که می شنوی نه تنت می لرزد ونه حتی به یاد قبر و برزخ می افتی،حتی فکر می کنی وقتی می میری قرار است در یک جای امن وآرام زندگی را ادامه بدهی.
کاش این گونه بود اما امان از قبر:آن جا که می گوید من خانه غربت هستم.من خانه وحشت هستم.من خانه کرم ها هستم.من قبر هستم و…
پروردگارا کمکم کن با تغییر واژه ها یادم نرود قرار است به کجا بروم.
برگرفته از حدیث امام صادق(علیه السلام)انا بیت الغربه،انا بیت الوحشه،وانا بیت الدود،انا القبر_(اصول کافی،ج3،ص242)
یه روز یکی از دوستام اومد پیشم و گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم.
گفتم: دکتر رفتی؟، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاالله که بهت سلامتی میده.
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه .
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: خلاصه وقتی این موضوع رو فهمیدم، یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت.
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد . با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن .آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم و بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم.
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
…
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه
گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه ما رفتنی هستیم کِی اش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت.
به نظر شما، آیا ما رفتنی نیستیم؟!!!!