عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «إیاکم و البطنه، فإنها مفسده للبدن و مورثه للسقم و مکسله عن العباده»
بپرهیزید از زیاد خوردن، زیرا پرخوری بدن را فاسد و بیماری بر جای می گذارد و نشاط عبادت را می گیرد
منبع
بحارالانوار ج ۶۲ ص ۲۲۶
قال الامام الصادق - علیه السّلام - : اَقربُ ما یكون العبدُ مِنَ الله اذا خَفَّ بطنُه و ابغضُ ما یكون العبد من الله اذا امتلأ بطنُه.
امام صادق - علیه السّلام - فرمود: نزدیك ترین حالات بنده به خداوند زمانی است كه شكمش سبك باشد و منفورترین حالات بنده نسبت به خداوند هنگامی است كه شكمش پر باشد
منبع
وسائل الشیعه، ج ۱۶ ص ۴۰۵
قال رسول الله - صلّی الله علیه وآله
لا تُمیتُوا القلوبَ بکثره الطعام و الشراب فانّ القلوب تموت كالزرع أذا كثُر علیه الماء.
رسول خدا - صلّی الله علیه وآله - فرمود: با خوردن و آشامیدن زیاد دل ها را نمیرانید، زیرا همان گونه كه زراعت بر اثر آب زیاد از بین می رود، دل ها نیز بر اثر پرخوری می میرند.
مستدرك الوسائل، ج 16، ص 209
قال الامام الباقر - علیه السّلام - : اذا شَّبع البطنُ طغی.
امام باقر - علیه السّلام - فرمود: هنگامی كه شكم سیر گردد (آدمی) سر به طغیان و نافرمانی گذارد.
منبع
فروع كافی، ج ۶ ص ۲۷۰
داستانک
حضرت رضا (عليه السلام) ميفرمايند:
ابليس از زمان آدم تا دوره ي عيسي بن مريم پيوسته نزد پيامبران رفت و آمد ميكرد.
او بيشترين آزار و ستم را در حق يحيي بن زكريا اعمال داشت.
روزي حضرت يحيي؛ ابليس را مشاهده كرد …
حضرت يحيی از ابليس پرسيد آيا تا بحال بر من چيره گشتهاي؟
شيطان پاسخ داد:
خير اما در تو خصلتي وجود دارد كه گاه باعث ميگردد نتواني نمازت را بطور كامل بپا داري و شبها را به زندهداري مشغول گردي و آن صفت پرخوري است.
يحيي از همان جا با خداوند عهد كرد كه ديگر هرگز با شكم سير از طعام نخوابد تا به ديدار خداوند نائل آيد.
شيطان نيز عهد كرد هرگز انساني را نصيحت به راستي نكند تا پروردگار را ملاقات نمايد.
منبع
داستان پيامبران يا قصههاي قرآن از آدم تا خاتم، صفحه ۵۶۵
مردی انبار خرمایی داشت و ظاهراً مرد مومنی بود و به تکالیف دینی اش عمل می کرد
روزهای آخر عمرش وصیت کرد و رسول خدا را هم وصی خود قرار داد که پس از مرگ او انبار خرما را به مصرف مستمندان برسانند.
رسول خدا هم پذیرفت و پس از مرگ وی در انبار را بازکردو تمام خرماها را درمیان مستمندان تقسیم کرد.
سپس یک دانه خرما از میان خاکها برداشت و به مردم نشان داد و فرمود: این چیست که در دست من است؟
گفتند: یک دانه خرماست که از میان خاک ها برداشته اید.
فرمود: این مرد اگر خودش همین یک دانه خرما را درحیات خودش می داد، در نزد خدا محبوب تر بود از این همه خرمایی که من از طرف او طبق وصیتش انفاق کردم!
این تذکر بسیار تکان دهنده ای است که تا زنده هستید کارتان را خودتان انجام دهید.
وصیت کردن هنر نیست. هنر این است که در زنده بودن بتوان مال را از خود جدا کرد که دردآور است
منبع
۱- صفیرهدایت، ۳۶،توبه، آیت الله ضیاء آبادی
او را مانند پدرم دوست دارم و در بین دوستانم پدر مهربان صدایش می کردم..وهربار که مرا می دید به طرفم می آمد ،دو زانویش را بر زمین می گذاشت تا هم قد من شود وبا چشمانی که مهربانی در آن موج می زد به من نگاه می کرد وبا دستان گرم وبا محبتش سرم را نوازش می کرد و لبانش که چشمه ی محبت است بر صورتم بوسه می زد تا زمانیکه پدر مهربان همراهم بود احساس بی نیازی از همه ی دنیا را داشتم.
چند روزی است که از او خبری ندارم نگرانش هستم.
در یک روز گرم در کوچه تنگ و طولانی به سایه ی دیوار پناه برده بودم وچشم به کوچه دوخته ام که پدر مهربان بیاید،اما خبری نشد. یک نفر وارد کوچه شد قد بلندش به چشم می آمد وبخاطر گرمای سوزان آفتاب، چهره اش را پوشانده بود،به طرفم آمد ،ترسیدم و تلاش می کردم خودم را در دل دیوار جا کنم.نزدیک که آمد گفت:نترس ،من از طرف خلیفه آمده ام با شما کار دارد.او حرکت کرد ومن پشت سر او ،با اینکه می ترسیدم چیزی در دلم پاهایم را تشویق به رفتن می کرد.
مرد سرش را به طرف شانه راستش چرخاند وبا نیم نگاهی به عقب پرسید،نامت چیست؟
من به زمین وگام هایش نگاه میکردم واز ترس زبانم بند آمده واحساس می کردم نور آفتاب جریان خونم را هم خشکانده وتوان حرف زدن را از زبانم ربوده بود.
مرد که جوابی از من نشنید،گفت : تندتر بیا وسکوت کرد.
تا اینکه صدای شلوغی به گوش می رسید وبعد از چند قدم جمعیتی را در روبروی در ورودی خزانه ی بیت المال دیدم ،مرد وارد جمعیت شد و من همان جا ایستادم دیگر مرد تنومند را نمی دیدم ،او که متوجه نبود من شده بود دوباره از دل جمعیت بیرون آمد وبه من نگاه کرد و گفت ؛چرا نمی آیی!بیا،به طرفم آمد ودستم را گرفت و به طرف جمعیت رفت و در دل هم همه وشلوغی می گفت اجازه دهید عبور کنم.جمعیت مانند خشک شدن آب در میانه ی رود خانه کنار می رفتند وبعد از گذشت ما دوباره به هم می پیوستند .وارد خزانه شدیم .وقتی وارد شدم همجا تاریک بود انگار نور آفتاب نه فقط زبانم بلکه چشمانم را هم گرفته بود .تاریکی که کمتر شد، دیدم که پدر مهربان منتظرم است .وبا نگاهی پر از اشتیاق به طرفم آمد ومرد دستم را رها کرد وپدر مهربان از او تشکر کرد که مرا به اینجا آورده است .
مثل همیشه زانوهایش را بر زمین گذاشت ومرا در آغوش محبتش غرق کرد وبوسه ای بر صورت آفتاب سوخته ام زد وبا دستش لیوان آب خنکی را بر دهانم گذاشت احساس می کردم تمام تشنگی وعطشم را برطرف کرده و جریان خشکیده خونم حالا مواج شده ،مرا سیراب کرد و لیوان را بر زمین گذاشت ،قاشقی از عسل به من خوراند ،نمیدانم چگونه عسل را نگه دارم تا پایین نرود ولی عسل در دهانم ذوب می شود وچیزی ازش باقی نمی ماند .تاکنون عسلی را به پر حلاوت وشیرینی نخورده بودم.جمعیتی که اطرافمان بود با تعجب نگاه می کردند ولی پدر مهربان تمام حواسش به من بود و لبخند میزد وسرم را نوازش می کرد وبامن صحبت می کرد.یک نفر از جمعیت بیرون آمد وگفت: این کارها در شأن شما نیست .
پدر مهربانم گفت:امام ،پدر یتیمان است.عسل به دهان یتیمان می گذارم وبه جای پدران از دست رفته شان به آنها مهربانی می کنم.
عدالت حضرت علی علیه السلام وتکریم یتیمان .
منبع :بحارالانوار ،ج۴۱،ص۱۲۳.
به قلم
پرهون
اگر می بینی به جایی رسیده ای واز موقعیت خیلی خوبی برخورداری و موفق هستی! این را بدان که از دعای مادر پاک به دست آورده ای .اگر ریشه پاک باشد نسل پاک و موفق می شود .
مادر، ریشه ی خانواده است پس مواظب ریشه باشیم.
پاک به معنایی اینکه هیچ وقت در دوران زندگیش خطا نکرده وفکر وقلبش همواره جایگاه خدا است واز حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها الگو گرفته و از خطوط قرمز دین نگذشته وبه دستورات خداوند عمل وفقط برای خدا عبادت کرده .
اگر غیر از این بود معلوم نبود من وتو سر از ناکجا آباد در می آوردیم، پس قدر فرشته زمینی را بدانیم و بیشتر مواظبش باشیم.
مادر محبت چشمانت را نمی توان خرید و فروش کرد.
مادرم ،وقتی دستان پر مهرت سرم را نوازش می کند احساس می کنم تمام محبت ها روبرویم به زانو درآمدند .
مادرم دوستت دارم و دوست دارم که آرزویت را برآورده کنم.
دعایم کن به دعایت محتاجم…
به قلم :پر هون
زبان کلید هر خیر وشری است پس سزاوار است که مومن بر زبان خویش مهر زند ،دهان باب الله است دهان گوش جان است.سعی کنید چانه تان را عقل بگرداند
آیت الله حسن زاده آملی:
انسان دو دهان دارد: یكى گوش كه دهان روح او است و دیگر دهان كه دهان تن او است. این دو دهان خیلى محترماند. انسان باید خیلى مواظب آنها باشد. یعنى باید صادرات و واردات این دهنها را خیلى مراقب باشد. آنهایىكه هرزه خوراك مىشوند، هرزه كار مىگردند. كسانى كه هرزه شنو مىشوند، هرزه گو مىگردند.
وقتى واردات انسان هرزه شد، صادرات او هم هرزه و پلید و كثیف مىشود. یعنى قلم او هرزه و نوشتههایش زهرآگین خواهد داشت. حضرت وصى، امیرالمؤمنین، علیه السلام فرمود: عمل نبات است و هیچ نبات از آب بىنیاز نیست و آبها گوناگوناند. هر آبى كه پاك است، آن نبات هم پاك و میوهاش شیرین خواهد بود; و هر آبى كه پلید است، آن نبات هم پلید و میوه او تلخ است.*
خود عمل، حاكى است كه از چه آبى روییده شده است.
چند نکته از کتاب باید ها ونباید ها،فصل اول :زبان،اهمیت مراقبت از زبان درکلام بزرگان