07 فروردین 1396
نشستم گوشه ای و سرم توی دفترچه یادداشتم بود که شنیدم یکی گفت:«حاجی…حاجی…»دور و برم را نگاه کردم. صدا گفت:«حاجی من اینجا هستم،این پایین.» پسرکی بود که به اقتضای قدش از سوراخ لابه لای کامپوزیت ها من را داخل ضریح دیده بود .گفت:«حاجی یک کاری کن… بیشتر »
نظر دهید »