11 فروردین 1396
امروز پایان سفر بود همه ی وسایل ها را جمع و به طرف شهر خودمان حرکت کردیم.من از شیشه کنار خودم به کویر تشنه نگاه می کردم و همزمان صدای رادیو را هم می شنیدم وهر از گاهی خواهرم فاطمه مرا صدا میزد و من خیلی تؤجهی نشان نمی دادم وبا ابروی درهم کشیده به حرف… بیشتر »
نظر دهید »