15 آذر 1395
لقمه های صبحانه را در دهان می چپانم و بعد ، از چای نیمه شیرین خود قلپی میهمان میکنم باصدای بوق سرویس لقمه ی غذا به گلویم خنجر میزند وتا مرز موت پیش میروم ،با سرعت برق 220 ولت از جا بلند می شوم وچند کتاب ابتدای کمدم را به کیفم روانه میکنم وبا عجله از… بیشتر »
5 نظر
11 مهر 1395
بسم الله الرحمن الرحیم
چند روزه منتظرم که صبح روز پنجم مهرماه از راه برسه ولی من اضطراب داشتم آخه من تنها بودم وکسی به غیر از من نمی خواست بیاید همایش واکثر طلبه ها از من میپرسیدند پگاه میخوای شرکت کنی ؟خانواده هنوز خبر نداشتن که من تنها باید بروم دوست… بیشتر »