امام صادق(علیه السلام)به فرزند خود حضرت کاظم(علیه السلام)فرمود:"فرزندم!سفارش مرابپذیر وسخنم را به گوش گیر؛زیرا که اگر آن را به گوش گیری خوشبخت می زیی وخوش نام ونیک فرجام می میری.فرزندم!هرکه به آنچه خداوند قسمت او کرده است خرسند باشد،بی نیاز گرددو هرکه به آنچه در دست دیگری است چشم داشته باشد ،نیازمند بمیرد وهر که به آنچه خداوند قسمتش کرده است راضی نباشد ،خداوند را در قضای او متهم کرده باشد و هر که لغزش دیگری را کوچک بیند،لغزش خویش را بزرگ بیند وهر که لغزش خود را کوچک شمارد،لغزش دیگری را بزرگ شمارد.فرزندم!هرکه پرده دیگری را کنار زند ،زشتی های خانه خودش آشکار شود وهر که شمشیر ستم برکشد،خود به آن شمشیر کشته شود و هر که برای برادرش چاهی کند،خود در آن چاه افتد و هرکه با نابخردان بنشیند ،کوچک شود وهر که با دانایان آمد وشد کند، احترام یابد وهرکه به جاهای بدنام آمدوشد کند،متهم گردد.فرزندم!از تحقیر کردن مردم (بزرگان)بپرهیز که تحقیر می شوی وبه کار های بیهوده ونا مربوط .مپرداز که می لغزی (خوار می شوی),فرزندم!حقیقت را ،به سود وزیان خود ،بگو تا از میان همتایانت با تو مشورت شود.فرزندم! پیرو (تلاوت کننده)کتاب خدا باش و مبلغ اسلام وامر کننده به معروف ونهی کننده از منکر و پیوند زننده با کسی که از تو بریده است و آغازگر آشتی با کسی که از تو قهر کرده است وعطا کننده به کسی که از تو چیزی خواهد. از سخن چینی بپرهیز که آن تخم کینه را در دل های مردان می افشاند واز پرداختن به عیوب مردم دوری کن؛زیرا کسی که به عیب های مردم میپردازد.به منزله هدف است.فرزندم!هرگاه جویای بخشش شدی وبه معادن آن مراجعه کن؛زیرا که جود وبخشش را معدن هاست ومعدن ها ریشه هاست وریشه ها را شاخه هاست و شاخه ها را میوه باشد وهیچ میوه ای نرسد ،مگر با شاخه وهیچ شاخه ای نباشد ،مگر با ریشه وهیچ ریشه استوار نباشد ،مگر با معدنی پاک وپاکیزه. فرزندم!هرگاه دیدار کنی،با نیکان دیدار کن وبه دیدن بد کاران مرو ؛زیرا اینان تخته سنگی هستند که چشمه ای از آن نمی جوشد ودرختی هستند که برگ هایش سبز نمی شود وزمینی هستند که گیاهش نمی روید."علی بن موسی الرضا(علیه السلام)فرمود:"پدرم تا زنده بود این سفارش را فرونگذاشت.”
منبع:کشف الغمه ،396/2.
یه روز یکی از دوستام اومد پیشم و گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم.
گفتم: دکتر رفتی؟، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاالله که بهت سلامتی میده.
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه .
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: خلاصه وقتی این موضوع رو فهمیدم، یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت.
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد . با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن .آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم و بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم.
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
…
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه
گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه ما رفتنی هستیم کِی اش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت.
به نظر شما، آیا ما رفتنی نیستیم؟!!!!
وقتى که حاتم.طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد.
حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت.
هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.
برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!
مادرش گفت:
تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى،
بیهوده خود رابه زحمت مینداز…!!
برادر حاتم توجه نکرد.
مادرش براى اثبات حرفش،
لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.
وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد،
برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟
عجب گداى پررویى هستى!
مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟
من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد.
بزرگان زاده نمیشوند٬ ساخته می شوند…