♦️در یکی از ملاقات های عمومی آقا، جمعیت فشردهای توی حسینیه نِشسته بودن و به صحبتای ایشون گوش میدادن. من جلوی جمعیت، بین آقا و صف اوّل وایساده بودم.
اون روز، بین سخنرانی حضرت آقا، بارها نگاهم به پیرمرد لاغراندامی افتاد که شبکلاه سبزی به سر داشت و شال سبزی هم به کمرش.
تا سخنرانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست به سمت آقا برود که راه اون رو بستم. عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی….چیه؟! میخوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل اینکه ما از یه جد هستیم» صورت پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی میزد. کمکم، داشت از کوره در میرفت که شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت آقا چطور متوجه پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد، انگار که پشت حریف قَدَری رو به خاک رسونده باشه، با عجله، راه افتاد به سمت آقا.
♦️پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سه قدم برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد.
اومدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی آقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت: «به من پشت پا می زنی؟» سیلیاش، انگار برق 220 ولت خشکم کرد.
توی شوک بودم که آقا رو رو به روی خودم دیدم. به خودم که اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. به خاطر جدّش، فاطمه زهرا، ببخش!» درد سیلی همونموقع رفع شد.
♦️بعد سالها، هنوز جای بوسه گرم آقا رو روی صورتم حس میکنم.»
برگرفته از کتاب «حافظ هفت»
فکرهای خوب از خداست! :چطور بفهمم و تشخیص دهم؟
« اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»(282، سوره مبارکه بقره) تقوا داشته باشید تا خدا معلمتان شود.
بیشترین سؤالی که در مباحث فکری به ذهنت فشار می آورد و نیازت می شود این است که چطور بفهمم، از کجا تشخیص دهم و چه تصمیمی بگیرم که درست باشد؟
گاهی همانی که ریزترین و حساسترین نکات را به یادت میآورد، همان هم سادهترین و واضحترین موضوعات را از یادت میبرد. همانی که سرت را میگرداند تا ماشینی را که با سرعت به سویت میآید ببینی و خودت را نجات دهی، گاهی هم سرت را صاف نگهمیدارد و تا یک متری اطرافت را نمیبینی. فراموشی هایت گاه به خیر و صلاح تو است و گاه به خاطر دور شدن از خدا و رفاقت با شیطان است.
☘راهی نداریم جز این که اهل خیر شویم و از بدیها فاصله بگیریم. خدا فکرهای خوب را میفرستد. هر کاری که طهارت و توجه ما را به خدا زیاد کند، مسیر اندیشه و تشخیص راه های نجات را برای ما هموار میکند.
میگویند در افقهای بالاتر هوا بهتر است و دیدگاهش گسترده تر. میتوانیم برای بالا رفتن، از گناهان دوری کنیم، به واجب و حرام او خصوصاً نماز اول وقت و با توجه اهمیت بدهیم، حق مردم و اخلاق خوش را مراعات کنیم و پیرو رسول خدا و فرزندان و دوستانش باشیم.
ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً.
هر که اهل تقوی شد خدا توان تشخیص خوب و بد را به او میدهد.(29، سوره مبارکه انفال)
منبع:کتاب لحظه ای درنگ،ص93
درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد.
کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشارههای تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»
درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت: «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش بازگرداند.»
بهترین هدیه برای پدر»»»»»»» عزت
بهترین هدیه برای مادر»»»»»» احترام
بهترین هدیه برای استاد»»»» احوال پرسی
بهترین هدیه برای فرزند»»»» مهربانی
بهترین هدیه برای عشق»»» محبت
بهترین هدیه برای طفل»»»» تربیت
بهترین هدیه برای دوست»»»وفا
بهترین هدیه برای جامعه»»»»خدمت
بهترین هدیه برای همسایه»»»همدردی
بهترین هدیه برای مرده»»»»» دعا
بهترین هدیه برای آخرت»»»» نیکی
پس هميشه با بهترين ها انس بگیرید،
بهترینها را برایتان از درگاه ایزد منان آرزومندم
اگر ائمه(ع) فرمودهاند در زندگی دنیا صابر باشید برای این است که به مقام رضا برسید.
چون بعد از مقام صبر مقام رضاست. باید صبر کرد.
زندگی دنیا همیشه همین طور بوده است. اگر هزار سال هم
در این دنیا باشید همین طور است. یک شب سرد است یک شب گرم،
گاهی باران هست گاهی نیست،
یک شب رزق انسان زیاد است و یک شب کم است،
یک شب مریض است و یک شب سالم، خاصیت عالم طبیعت این است.
اگر از گذشتهها هم خبر بگیرید همین طور بوده است.
اگر انسان چند سال از عمر خویش را در این باره تجربه داشته باشد برای همه عمرش بس است.
کتاب طوبی محبت – ص187.