روزهای دوشنبه همهی ما مانند کسی هستیم که چیزی را گم کردهایم و به هرسو میرویم تا پیدا کنیم.
وقتی صدای موتور میآید همه از اطراف با صدایی همراه با شعف میگفتیم صدای موتور نامهبر است.
اسمش نامهبر جبهه بود اما برای ما نامهآور بود نامهای از طرف خانواده، پدر، مادر، خواهر و برادر و یا نامهای از طرف همسر و فرزند.
با شوق و شعف نامهمان را از نامهبر میگرفتیم و بعداز تشکر هرکس به سویی میرفت و نامه را میخواند.
در فرصت نیم ساعته ای که نامه بر در کنار فرمانده از جبهه سوال می پرسید، ما هم نامه مان را می خواندیم و نامه ای از شرح حال مان برای حانواده مان می نوشتیم و با شادمانی به سمت نامبر برای تحویل نامه هایمان می رفتیم.
هیچ وقت متوجه غیبت شان نمی شدیم،
دو برادر دوقلوی حاضر در جبهه را می گویم، ما نیز فکر می کردیم مثل دیگر بچه ها نامه شان را گرفته و به سویی برای خلوت کردن رفته اند…
بعد از شهادتشان کاغذی کاهی رنگ که با خودکار به رویش نوشته را یافتیم که در دیوارهی کانال پنهان کرده بودند.
به روی کاغذ نو شته بودند: وقتی صدای موتور نامهبر میآید من به همراه برادرم که دوقلو هستیم، باهم به طرف کانال میرویم و در دورترین نقطهی کانال مینشستیم و بعد به روی کاغذ نوشتهاند و تاریخ زدهاند، امروز هم نامهبر آمد اما ما نامه نداریم، چون ما خانوادهای، مادری، پدری، برادری و خواهری نداریم که منتظرمان باشند.
برادرم دستانش را به دور گردنم میکند و سرم را بروی شانهاش میگذارد و با هم بغضمان میترکد و گریه میکنیم و زیر لب بهم میگوییم هیچکس منتظر ما نیست. ما در این جهان فقط خدا را داریم.
این ساعتها خودمان را به نقطهی دور از کانال میرساندیم و گریه می کردیم و بعد با آب وضو میگرفتیم که کسی متوجه چشمان خیسمان نشود و بغضمان را پنهان میکنیم.
درد دلمان را بروی کاغذ مینویسم و در دل خاک پنهان تا دوستانمان ناراحت نشوند.
ثابت و ثاقب دو برادر دوقلو بودند که پدر ومادر نداشتند شفاف تر بگویم خانوادهای نداشتند که حالشان را بپرسند و حتی منتظرشان باشند، آنها از دوران کودکی در بهزیستی زندگی کرده بودند و در سن جوانی با شروع جنگ تحمیلی به جبهه آمدند.
هردو در حملهای شیمیایی شدند و بعد از گذشت سالهای درد و رنج و تنهایی به درجه شهادت نائل شدند.
ثاقب و ثابت قلم کم توان مرا ببخشید که بهتر نتوانست حالتان را به رشتهی تحریر درآورد.
ثواب این متن تقدیم به شهدایی که غمشان را در دل پنهان کردند و خنده و جانشان را برای ما فدا کردند.
تقدیم به شهدای بهزیستی.
بغضی گلویت را میفشرد اما در چهره آرامی، چشمانت را از همه پوشاندهای تا اشکهایت نمایان نشود.
یادت میآید! شبی را که غواصها به سویت آمدند با ذکر یا زهرا راه یافتند.
یادت میآید در عملیات کربلای۴ چهگذشت!
حسین کجاست…
علی چطور…
عباس چه کرد…
یادت میآید شبها جوانان زیر لب چه زمزمه میکردند…
چند نفر از اینجا رفتند! اما بازنگشتند…
پلاک چندنفر را پنهان کردهای!…
اروند لب بگشا٬ با من سخن بگو!…
تورا به سرخی فلق در صبحگاهان قسم میدهم!…
تو را به شهیدان غواص…
سخن بگو!…
دختران شهیدان بزرگ شدند، مادر شدند، پدر را ندیدند.
مادران منتظر چشم به در، گرفتار خاک شدند.
پدران شکستند، پیر شدند، چشمشان کمبینا و گوششان سنگین شده.
اروند لب بگشا، از جوانان برایم بگو!
از نجواهای زیر لب!…
از گریههای شبانه!…
از دعای کمیل جمعهشبها!…
چگونه آرام گرفتهای!…
باد سالهاست در نیزار نوحه سرایی میکند و نیزار زار میزنند…
چه کردهای با دلها!…
همه مان برای روزی که لب بگشایی منتظر میمانیم.
خون چندنفر به خاکت رنگ بخشیده!
چرا لبهایت نمیگشایی!
شرمندهای!… میدانم، شرمندگی هم دارد…
رو به نیزار میکنم.
از آنها میخواهم، اما نیزار بیوقفه گریه میکنند و صدایم به گوششان نمیرسد.
انگار کسی که در هیاهو فریاد بزند، فریاد میزنم اما باد بلندتر روضه میخواند.
میدانم شهیدان رضایت ندادهاند از شما بیعت گرفتهاند…
دیگر قسم نمیدهم، چیزی نمیگویم،
گوشم را به نیزار میسپارم و چشمانم را در آبهای اروند غرق میکنم…
آبهای اروند رنگش شبیه اشک است تا به آب!…
اشکهای زینب(سلام الله علیهم)!…
اشکهای حسین(علیهالسلام)!….
اشکهای علمدار کربلا، عباس(علیهالسلام)!….
اشکهای شهیدان عملیات کربلای۴…
اشکهای مادران منتظر چشم به راه…
اشکهای دلتنگ همسر و دختر…
و صدایت مانند بغض پسرک در گلو میماند….
تقدیم به شهدای غواص و عملیات کربلای۴.
سفر تبلیغی راهیان نور دانش آموزی سال97
موج سرگردانم و بازیچهی طوفان هستی
هردمم ساحل به سویی میکشد دریابه سویی
وقتی میگویم سیستان، میدانم انتظارتان این است که از جاده کویری و خشک و از هوای گرم و از آفتاب سوزان بنویسم، اما نه!
یا انتظار دارید از نوع لباسهای بانوان و لباس های دستدوز و سوزن دوزیهای رنگارنگ بنویسم و یا رنگ لباس سفید مردان در ذهنتان متصور میشود، اما نه!
یا اینکه به یاد سفرهای خودتان به سیستان و به بندر چابهار کنار آبهای آزاد عمان و قدم زدن در شنزارهای خیس ساحل یا به تماشای سیلی های آب به صخره های سنگی و آهکی ورنگارنگ ایستادهاید، اما باز باید بگویم، نه!
این سیستان با آن سیستان فرق دارد و تفاوتهایشان از زمین تا آسمان است.
وقتی که ماشین راهنما میزند و از جاده اصلی جهرم_قیروکارزین، وارد جاده فرعی میشود.اندک اندک بیابان های بی آب و علف تمام میشود و باغهای مرکبات سیستان علیا نمایان میشود.
صدای تلمبههای گازوییلی که مانند قلب در دل باغات مرکبات متپید اما اکنون دیگر به ژنراتورهای برقی و بی صدا تبدیل شدهاند.
و دیگر از هوای گرم و خشک جنوب خبری نیست.
چادرهای عشایری که حالا دیگر به خانههای بلوکی تغییر کردهاند.
تنها زنبورداران نقش عشایر را ایفا میکنند اما نه با چادر سیاه بلکه با چادرهای کرمرنگ برزنتی همراه با کندوهای زنبور که به اصفهانی های عسلی، که از اصفهان به اینجا کوچ میکنند به چادر نشین معروفند.
باغهای مرکبات پرتغال، نارنگی، لیموشیرین، نارنج، لیموسنگی و مشهور ترین آنها لیموترش که وسعت باغهای لیموترش بیشتر از بقیه مرکبات است. در دوطرف جاده مشهود است که روی لطافت هوا خیلی تاثیر دارد.
جاده با خم وپیچهای زیادی به روستای شیرحبیب میرسد و امام زاده روستا نمایان میگردد و به روی تابلوهای کنار جاده نوشته شده به سیمکان خوشآمدید.
سیمکان به سی روستا مشهور است.
که از روستای شیرحبیب، مانیان، یرج، مدقان، چشاوان، شاغون، کلهکلی، گودزاغ، دولتآباد، زاغ، دوزه، اسفل ، مزکان، آرجو، کرته، کوشک سرتنگ، برک، آخندک، دشتدال، چهارطاق، دهبانو، قمآباد، کِنگان، اسفندجون، ترمه، اسبون، تیرکان، جرمشت، بهجان، بادمجان و کوبه، که مرکز سیمکان روستای دوزه است.
جاهای دیدنی و تاریخی سیمکان عبارتنداز؛
چاههای گلی که در دل کوهها توسط مردمان همان منطقه حفر شده است و به چاههای گلسرشور معروف است که به وسیله چهارپایان به روستای مانیان میآورند.
آبی که از داخل غار عجیبی که هنوز کشف عمومی قرار نگرفته است و آب روستای مانیان را تامین میکند.
قبل از اینکه روستای یرج در آب سد سلمان فارسی غرق شود.
قلعه قرمز یرج که توسط عسکرخان عرب شیبانی ساخته شده است.
و تل تاریخی که در جنوب یرج واقع شده و به تل تاریخی، گنجی مشهور است و آب گرم که از دل کوههای کُرهبید میجوشد. اما اکنون تمام اینها در آبهای سد سلمان مدفون شدند و سد سلمانفارسی به عنوان جاذبه گردشگری به حساب میآید.
در روستای مُدقان کاروانسرای بزرگی به دستور شاهعباس ساخته شده که اکنون نیز مورد استفادهی عشایر است.
روستای چشاوان معروف به لیموترش و پلفلزی است.
از گردنه چشاوان که بگذریم به دوراهی میرسیم که به دشتیگلهزن و مسیح بلوردی که هردوی آنها از مبارزان دوران طاغوت هستند و به دست طاغوتیان شهید شدند و مردمان منطقه برای احترام و فراموش نکردن این دو دلاور دوراهی را به نام آنها کردند.
بعد از گذشت از دوراهی به پل نادری معروف به پل سیمکان که توسط نادرشاه افشار ساخته شده است.
روستای کوشک سرتنگ را به برنج خوش عطر و خوش طعم میشناسند و چشمهسارهای بزرگ بلقی که از زیر تخته سنگهای خارا میجوشد و رودخانه سیمکان را تشکیل میدهد.
از جاذبههای سیمکان پشتپر؛
رودخانه قرهآغاج که از تنگ کشکر وتنگ کبوتری و دتوکرسی میگذرد و به تنگ کوبه میرسد.
آبشیخ سیمکان یکی دیگر از جاذبههای گردشگری محسوب میشود که چشمهای میان دره جریان دارد و درختانی از انجیر، انار، شاهتوت و سپیدار در آن دره است که درختان سبز همراه با صدای شرشر آب، فضا را برای طبیعت دوستان دلانگیز و با صفا کرده است.
روستای معروف بهجان و بادمجان که از کوچههای سنگ فرش شده و خانههای که مانند ماسوله ساخته شدهاند و خاک خانهها قرمز رنگ است ما تند خانههای ابیانه جلوه میکند.
روستای اسفل به روستای سیدها معروف است که اهالی روستا همگی سید هستند.
نام روستای چهارطاق، از چهارطاق قدیمی برگرفته شده است وهنوز پا بر جاست.
چشمههای پرآبی و شیرینی که از دامنههای کوه سور به طرف تیرکان وترمه روانه میگردد و درختان و باغهای مرکبات را آبیاری میکند و شالیزارهای پلکانی برنج را سیراب میکند.
سیستان و سیمکان از بیستکیلومتری شهرستان جهرم شروع میشود ودر نود کیلومتری خاتمه مییابد.
سیمکان راه ارتباطی بین جهرم و میمند و به جادهی اصلی شیراز_فیروزآباد و تنگاب مرتبط است و رفتوآمد در آنها جریان دارد.
اکنون تفاوتهای هردو سیستان نمایان شد سیستانی در جنوب شرقی ایران و سیستانی در شمال غربی شهرستان جهرم که مانند نگینی سبز میان رشتهکوههای زاگرس چشم نوازی میکند.
سربازان همه باهم مشغول خواندن سرود هستند.
اما فقط چند کلمه اش قابل فهم است.
ایران…پیروزی…اتحاد…
یکصدا و متحد می خوانند. وقتی من این آهنگ را می شنوم بی اختیار دوران یاد جنگ برایم زنده می شود با اینکه اصلا در آن دوران نبودم دلم برایش تنگ می شود، دلم برای جنگ تنگ نمی شود دلم برای شهدا و اتحاد بین مردم و مادران دلیر شهدا تنگ می شود….