بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
سلام دوستان
ازاین به بعد با رمان ائمه معصومین (علیه السلام) درخدمت شما هستم.
وقتی که من بااو آشنا شدم سن او کم بودومن خودم اوراانتخاب کردم واوبه خواستگاری من آمد بعداز ازدواج هروز عشق من نسبت به اوبیشترشدگاهی اوقات می دیدم که اعمالی راانجام میدهدومن نمی دانستم وبعدمن رابه دین وآیین خودش دعوت کردمنباجان ودل پذیرفتم وبعدبه طورپنهانی اقوام وخویشان رابه مهمانی فرا می خواندوبعدازخوردن غذاآنهارابه دین دعوت میکرد ولی آنها قبول نمی کردندوهربارفقط علی بود که دعوت اورا پذیرفت وبعداز سه سال دعوت پنهانی روزی آمد وروبروی من نشست وگفت ازاین به بعد سختی های زندگیمان بیشتر میشود وشاید من کمتر پیش تو باشم آیا می توانی این مشکلات راتحمل کنی وبامن همراه باشی ومن قبل از ازدواج کنم می دانستم که اویک انسان عادی نیست ومن از همان اول باخودم عهد بستم که تاآخربااو باشم وبااعتماد وتوکل به خداوندپاسخ دادم:ای محمد بن عبدالله من تا آخر باتو میمانم وثروتم راخرج دین می کنم،اوباشنیدن سخنان من لبخند ملیحی زدورفت تا درغارحرا عبادت کندمن برایش شیر وغذا می بردم ومزاحمش نمی شدمواو از من تشکر ودلجویی می کرد امروز که از خواب بیدارشدم که نماز صبح بخوانم از اول متوجه شدم که روز عجیبی است انگار تمام دنیامنتظر بودتاچیزی رابشنودبعداز مدتی محمد بن عبدالله آمد،دیدم که رنگ صورتش سرخ شده ودستانش خیلی گرم شده بود صحبت کردن برایش سخت بود من نگرانش شدم،فرمود:خداازاو خواسته تادینمان راآشکار کنیم وشروع به دعوت آشکار به دین مبین اسلام کنیم وسختی راتحمل کنیم که خدا باما است وشروع به دعوت آشکار کردولی سران قبایل بادیدن اوودینش به هراس افتادندوگروه گروه می آمدندکه اورا منصرف کنند ولی او منصرف که نمیشدبلکه قوی تر هم میشدواول ازهمه جوانانی که فطرتشان پاک بود دین مارا قبول کردندوبعد افراد فقیر وناتوان وبرده ها ایمان آوردندبرای اینکه رسول خدا بابرده داری مخالف بود وبرده ها را آزاد می کرد.
نوشتاری از ندای اسلام تقدیم به دوستان عزیز