10 مرداد 1398
#قسمت_دوم #بلیط_پرماجرا دوستان روبروی در ورودی ایستاده بودند منتظر. نمیدانستم چه ذکری بگویم سرگردان و حیران، به دستان پلیس و لبهای مسئول قطار نگاه میکردم که بتوانم لبخوانی کنم، گوشهایم نیز از شنیدن حرفهای نمیشود و نمیتوانیم پر شده بود. آن… بیشتر »
نظر دهید »
09 مرداد 1398
کیف و وسایلمان را برداشتیم که به طرف ایستگاه برویم، قبل از اینکه حرکت کنیم کسی که به عنوان مسئول به همراه ما بود کاری برایش پیش آمد و از گروه جدا شد، دیگر همسفر ما نبود. مسئول تلفنی مسئولیت گروه هفتنفره را به من واگذار کرد و گفت: نمیدانم بیلیطها را… بیشتر »