20 فروردین 1396
وقتی کوچک بودم روزی به مادرم گفتم: مادر! روز ها برادرانم کجا می روند؟ عزیزم آنها گوسفندان را به صحرا می برند. مادر، چرا مرا با خود نمی برند؟ آیا مایلی بروی؟ بله مادر. روز بعد مادر صورتم را شستشو داد وبه موهایم روغن مالید وبه چشمانم سرمه کشید ویک مهره… بیشتر »
نظر دهید »
19 فروردین 1396
او را مانند پدرم دوست دارم و در بین دوستانم پدر مهربان صدایش می کردم..وهربار که مرا می دید به طرفم می آمد ،دو زانویش را بر زمین می گذاشت تا هم قد من شود وبا چشمانی که مهربانی در آن موج می زد به من نگاه می کرد وبا دستان گرم وبا محبتش سرم را نوازش می کرد… بیشتر »
14 فروردین 1396
از: دانش آموز فرانک ناصری،دوم شقایق!که حالا سال آخر دبیرستان است!! به:همان عقاب تیز پرواز اول جنگ، سرهنگ خلبان مرتضا مشکات، شهرک سی_یکصدو سی. سلام.حتا دو روز هم دوام نیاوردم. از پریروز که شما را دیدم ، پر طاووسی که لای کتاب زیست دراز کشیده ، چرت می… بیشتر »
14 فروردین 1396
زیر نور فسفری رنگ سحر تیربار دشمن که نفس خورد، حسن پیک گردان صدای هن هن نفس بقیه را شنید.مدتی بود از هاشم خبری نداشت. منور پشت منور به آسمان می رفت و چشم تیربار دشمن می شد.نگاهش به لوله تیربار بود که انگار حبه زغال ،گل انداخته بود. تیر های دو زمانه زوزه… بیشتر »
11 فروردین 1396
امروز پایان سفر بود همه ی وسایل ها را جمع و به طرف شهر خودمان حرکت کردیم.من از شیشه کنار خودم به کویر تشنه نگاه می کردم و همزمان صدای رادیو را هم می شنیدم وهر از گاهی خواهرم فاطمه مرا صدا میزد و من خیلی تؤجهی نشان نمی دادم وبا ابروی درهم کشیده به حرف… بیشتر »
11 فروردین 1396
در نبرد بین امام هادی علیه السلام وخلفای زمان، آن کس که ظاهرا وباطنا پیروز شد،حضرت هادی علیه السلام بود؛ این باید در همه بیانات و اظهارات ما مورد نظر باشد. بیانات مقام معظم رهبری در تاریخ ۱۳۸۳/۵/۳۰ شهادت امام هادی علیه السلام را تسلیت عرض می کنم. بیشتر »
10 فروردین 1396
خدایا!به آگاهی ات (ازفرجام کارها)از تو خیر و نیکی می طلبم.پس بر محمد ودودمانش دورود فرست،ودرباره ام بهترین را مقرر فرما، ومارا از حکمت گزینش نیکوتر، آگاه کن، و آن را وسیله ی رضا وخشنودی ما از تقدیر و تسلیم ما در برابر فرمان خود ،قرار ده!آن گاه، زنگار… بیشتر »
07 فروردین 1396
نشستم گوشه ای و سرم توی دفترچه یادداشتم بود که شنیدم یکی گفت:«حاجی…حاجی…»دور و برم را نگاه کردم. صدا گفت:«حاجی من اینجا هستم،این پایین.» پسرکی بود که به اقتضای قدش از سوراخ لابه لای کامپوزیت ها من را داخل ضریح دیده بود .گفت:«حاجی یک کاری کن… بیشتر »
07 فروردین 1396
امروز تشییع جنازه ی یکی از صمیمی ترین دوستانم بود. از وقتی به خانه آمدم تا الان ،یک لحظه ذهنم آرام نمی گیرد.روزهای شناسایی و عملیات مدام به یادم می آید وخاطرات تلخ وشیرینی که با دوستم داشتم مرا رها نمی کند.دلم بد جوری گرفته است… خدایا!کسی که… بیشتر »
04 فروردین 1396
خوشا هرباغ را بارانی از سبز خوشا هر دشت را دامانی از سبز برای هر دریچه سهمی از نور لب هر پنجره گلدانی از سبز شاعر: قیصر امین پور سال نو مبارک. بیشتر »
04 فروردین 1396
احمد پرسید :نسبتتان به کدام پیامبر می رسد؟ لبخندی زد و گفت:به آقا و سرورم محمد مصطفی که درود و رحمت خدا براوست از ازل تا به ابد. پرسیدم :پدرتان کیست؟ گفت:حسن بن علی ! احمد با تعجب گفت:امام شیعیان! وبا دهانی باز به جوان خیره شد. گفت :امام شیعیان که می… بیشتر »